منج منج: النَّحْلِ و پيغام داد پروردگارت به منج كه بساز از كوهها خانهها وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً (نحل 68) منج به معنى زنبور و زنبور عسل است كه در نوشتههاى فارسى فراوان آمده است: «گفت وحى فرستاد خداى سوى منج انگبين» (ترجمه تفسير طبرى، ص 690) «و الهام داد خداوند تو سوى منج» (ترجمه تفسير طبرى، ص 873) همچو منج انگبين در كنج بودم منزوى چون گلى ديدم برافراز شجر بازآمدم
(سيف فرغانى، ص 151) درين نه طشت خوان در گفت و گويى بماندى همچو منجى در سبويى
(اسرارنامه، ص 137) شاخ وصلم گر به برآيد چنين منج نيكوتر بود در انگبين
(منطق الطّير، ص 204) نرّست نرّستى: زَفِيرٌ مر ايشان راست در آن نرّستى (چون اول بانگ خر) لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ (انبياء 100) واژه نرّست در اين ترجمه تفسير در برابر لغت زفير و شهيق و حسيس نهاده شده است از مصدر نرّيدن است كه در نوشتههاى فارسى به كار رفته است. «ميغ فرا نرّيدن آمد و رمه فرا رميدن آمد و ... صفورا از درد زه فاناليدن آمد» (ترجمه و قصههاى قرآن، ص 798) «خالد آن بشنيد خود را در آن باغ او گند ... چون شير غران مىنرّيد» (ترجمه و قصههاى قرآن، ص 1096) «چون بگرفت شان زلزله و اخگلا و نرّست و هرّست عذاب مرگ» (تفسير شنقشى، ص 197) «ايشان را بود دران دوزخ نرّستى چون اول بانگ حميد» (ترجمه و قصههاى قرآن، ص 652)