نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : كاويانپور، احمد جلد : 1 صفحه : 239
و چون (زليخا) سرزنش زنان را درباره خويش شنيد، بدنبال آنان فرستاد (و از آنها دعوت كرد) و مجلسى براى آنان ترتيب داد و جلوى هر يك از آنها كارد (ميوه خورى و پيشدستى) گذاشت (وقتى زنها مشغول خوردن پرتقال شدند) به يوسف گفت: بيا توى، همين كه زنها يوسف را ديدند از ديدار او در حيرت شدند و دستهاى خود را بريدند و گفتند: پناه بر خدا، اين بشر نيست. اين فرشته بزرگوار است. (31) (زليخا) گفت: اين همان كسى است كه شما بخاطر او مرا سرزنش ميكرديد. در واقع من از او كام دل خواستم و او خود را كنار كشيد و اگر خواسته مرا عمل نكند، بطور قطع به زندان خواهد رفت و خوار و ذليل خواهد شد. (32) يوسف گفت: پروردگارا، براى من زندان بهتر است از آنچه زنان از من درخواست ميكنند و اگر تو مكر و حيله آنان را از من دفع نكنى و بسوى آنها تمايل پيدا كنم، هر آينه از جاهلان و نادانان خواهم بود. (33) پروردگارش درخواست او را مستجاب كرد و او را از مكر و حيله زنان مصون داشت. در حقيقت او شنواى داناست. (34) سپس با آنكه نشانههايى دال بر پاكدامنى يوسف مشاهده كردند، چنين تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند. (35) و همراه يوسف دو نفر جوان ديگر نيز وارد زندان شدند. (روزى) يكى از آنها گفت: من در خواب ديدم كه شيره انگور براى شراب ميگيرم و ديگرى گفت: من ديدم كه طبقى نان بالاى سرم مىبرم و پرندگان هوا از آن مىخورند. يوسف، ما را از تعبير آن آگاه كن كه تو را از نيكوكاران مىبينيم. (36) يوسف گفت: پيش از آنكه غذايتان را بياورند و آن را بخوريد، شما را از تعبير خوابتان آگاه مىكنم. اين عملى است كه پروردگار من براى من آموخته است. بخاطر اينكه من آئين جماعتى را كه بر خدا ايمان ندارند و به آخرتشان كافرند، ترك كردهام. (37)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : كاويانپور، احمد جلد : 1 صفحه : 239