برادران گفتند اى عزيز مصر اين جوان پدر پيرى دارد كه بشدت علاقمند باو است ما تقاضا داريم يكى از ما را بجاى او بازداشت نمائيد و ما شما را از نيكوكاران ميدانيم (78) يوسف گفت معاذ اللَّه كه ما غير از آن كسى كه مال خود را نزد او يافتهايم ديگرى را بگيريم اگر چنين كنيم از ستمكاران خواهيم بود (79) چون برادران از يوسف مايوس شدند و اميدى بنجات بنيامين باقى نماند با خود خلوت كرده برادر بزرگ (لاوى) گفت مگر نميدانيد كه پدرتان بنام خدا از ما تعهد گرفته بود و پيش از آن هم در مورد يوسف ما راه افراط پيموده و مقصر هستيم من از اين سرزمين خارج نميشوم تا از طرف پدرم اجازه و دستورى نرسد يا خداوند دربارهام حكم كند كه او بهترين فرمانروايانست (80) (لاوى به برادرانش گفت) بسوى پدر برگرديد و بگوئيد اى پدر پسرت دزدى كرده (و باين سبب زندانى شد) و ما بغير از آنچه دانستيم گواهى نداريم و حافظ اسرار غيب نميباشيم (81)