اين دهات و قرايى است كه ساكنين آن را بكيفر ستم و ظلمى كه نمودهاند هلاك كردهايم و براى نابودى و هلاكت آنها موعد معينى مقرر ساخته بوديم (59) اى پيغمبر براى امت خود بيان كن وقتى را كه موسى بيوشع گفت من دست از طلب برنميدارم تا آنكه بمحل التقاى دو دريا برسم يا آنكه سالهاى دراز در راه حصول بمطلوب بگذرانم (60) و چون موسى و يوشع بمقصد رسيدند ماهى را كه براى خوراك خود تهيه كرده بودند فراموش نموده و ماهى نيز رو بدريا نهاده و ناپديد شد (61) همين كه مقدارى طى طريق نمودند موسى بهمسفر خود گفت چاشت ما را حاضر كن كه از اين مسافرت بتعب و رنج افتاديم (62) يوشع جواب داد آيا نديدى وقتى كه بر فراز ان سنگ منزل كرده بوديم ماهى را فراموش كرده و بر نداشتم و البته شيطان مرا بنسيان واداشت و مانع از آن شد كه متذكر آن شوم و تعجب دارم كه چگونه ماهى مزبور رو بدريا رهسپار شد (63) موسى گفت مقصد ما همانجا بود و از همان راه كه رفته بودند مراجعت كردند (64)