نام کتاب : تاریخ نیروی دریایی اسلام در مصر و شام نویسنده : عبادی، احمد مختار جلد : 1 صفحه : 144
وى مىداد و او آن لباس را مى پوشيد و از در «عيد» كه
يكى از درهاى كاخ بود بيرون مى رفت و همراه با كاروانى كه در پيشاپيش آن بوق و كرنا
و پشت سر، طبل نواخته مى شد به حركت در مى آمد و مسافت بين دو كاخ را طىّ مى كرد و
هر زمان كه به مقابل درى از درهاى كاخ كه خليفه ازآن وارد و يا خارج مى شده است، مى
رسيد، فرود مى آمد و آن را مى بوسيد و سپس از دروازه زويله درخيابان بزرگ خارج مى شد
تا به مصر مى رسيد و در حالى كه از مسجد عتيق مىگذشت از داخل شهر عبور مى كرد و از
آنجا به ساحل نيل مى رفت و سپس لباس فاخر و كيسه هاى زر و سيم خود را به آن سوى واحد
سنجش مى فرستاد و از آن دراهم، بخشى را براى خود بر مى داشت و بقيّه رابين خويشاوندان
و ديگران تقسيم مى كرد. در روز سوّم و چهارم خوشبو كردن استوانه سنجش وپس از آنكه آب
رود نيل رو به فزونى مى رفت خليفه در حالى كه لباسى از ابريشم كه با طلا نقش و نگار
شده و به آن «بدنه» مى گفتند پوشيده بود با كاروانى بزرگ بيرون مى آمد [1] واساتيد
كار آزموده پيرامون وى در حركت بودند، اين كاروان همان راهى راكه روز مراسم خوشبو كردن
واحد سنجش آب پيموده بود طى مى كرد تا به ساحل خليج مى رسيد و به حركت خود ادامه مى
داد تا خليفه به خيمه اى كه در جانب غربى خليج، نزديك جايگاه مشهور به منظره سكره براى
او بر پا شده بود نزديك مى شد. [2] اين خيمه از ديباى رومى طلايى ساخته شده و به جواهرات
آراسته [3] شده بود، خليفه در آستانه در خيمه پياده مى شد و بر تشكى كه روى تخت سلطان
گذاشته شده بود مى نشست واساتيد ماهر و سرداران با گردن بند، در رديف بعد، وى را احاطه
مى كردند، و وزير بر صندلى ويژه خود جلوس مى كرد و درجه داران در دو صف از تخت سلطان
تا در خيمه مى ايستادند و مراسم با تلاوت آياتى از قرآن كريم آغاز مىشد و يك
[1] - بدنه، لباسى بود كه الياف، جز اندازۀ 2 اوقيه
12 1 رطل در آن وجود نداشت و بقيّه آن با رشتههاى زر، بافته شده بود و بهاى آن به
يك هزار دينار مى رسيد، اين پارچه از توليدات شهر تنيس بود (مقريزى، ج 1، ص 311).
[2] - ستون اين خيمه از بالا به پايين با ديباى سرخ يا
سفيد و يا زرد پوشيده شده بود و تخت خليفه طورىنصب شده بود كه به آن ستون تكيه داشت
و با قرقوبى پوشيده شده بود و روى آن تشكى براى خليفه گسترده شده بود (براى شرح بيشتر
به سفرنامه ناصر خسرو، ص 51-55 و قلقشندى، صبح الاعشى، ج 3، ص 514 و صفحات بعد مراجعه
كنيد).