responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روزهای سرنوشت ساز در جنگهای صلیبی نویسنده : عسلی، بسام    جلد : 1  صفحه : 75

در سال 564 ه/ 1168 م، بر ضد پادگان فرنگيان در مصر انقلاب روى داد. فرنگيان پس از تصرف دروازه‌هاى قاهره شمارى از شجاعان و سواران اعيان خود را در آنجا گمارده بودند.

آنان ظالمانه بر مسلمانان حكم مى‌راندند و انواع آزار و اذيت را نسبت به آنها روا مى‌داشتند.

پس از مشاهده اين اوضاع و اينكه هيچ كس جلودارشان نيست نزد پادشاهشان «مارى» فرستاده خواستار تصرف مصر شدند. پادشاه قدس نيز با نيرويى عظيم به راه افتاد. در همين فاصله خليفه عاضد نزد نورالدين فرستاد و از او درخواست كمك كرد و به اطلاعش رساند كه مسلمانان قدرت مقابله با فرنگيان را ندارند. او موى زنان را همراه نامه‌ها فرستاد و چنين گفت: اينها موى همسران من است كه تقاضا دارند آنان را از چنگ فرنگيان آزاد كنى. شجاع پسر شاور نيز شمارى از فرماندهانش را نزد نورالدين فرستاد و ضمن اظهار دوستى حاضر به فرمانبردارى از او شد و ضمانت كرد كه با انجام اين كار هر ساله نيز مالى را برايش مى‌فرستد. در اين هنگام نورالدين سپاهى بزرگ را به فرماندهى اسدالدين شيركوه بسيج كرد. صلاح‌الدين مجبور به همراهى شد. [1] و اسدالدين بر فرنگيان پيروز گرديد و شاور را به قتل رساند. عاضد


[1] . صلاح الدين با توجه به حوادث گذشته دوست نداشت كه به مصر برود. از او نقل شده است كه گفت: «هنگامى كه‌نامه‌هاى عاضد به منظور كمك گرفتن از نورالدين و ارسال لشكر در مقابل فرنگيان رسيد، مرا فراخواند و از موضوع آگاه ساخت و گفت: همراه با پيك من نزد عمويت اسدالدين به حمص برو و بگو كه آماده شود. او را تشويق كن كه شتاب بورزد. چرا كه اين قضيه جاى درنگ ندارد. من چنين كردم. اما هنوز يك ميل از حلب دور نشده ديديم كه اسدالدين خود به همين منظور آمد و نورالدين به او فرمان حركت داد. چون نورالدين موضوع را به عمويم گفت، او رو به من كرد و گفت: يوسف آماده شو. گفتم: به خدا سوگند اگر همۀ سرزمين مصر را به من بدهند به آنجا نمى‌روم. من در اسكندريه و ديگر جاها سختيهايى كشيده‌ام كه تا زنده‌ام از ياد نمى‌برم. او به نورالدين گفت: ناگزير وى بايد با من بيايد. شما به او فرمان دهيد. نورالدين به من فرمان داد و من نمى‌پذيرفتم. مجلس پايان يافت و اسدالدين آماده شد و چاره‌اى جز حركت نماند. نورالدين به من گفت: بايد همراه عمويت بروى. من از بى‌پولى و نبود ساز و برگ گله كردم. او مالى به من داد تا خود را مجهز ساختم. گويى مرا به سوى مرگ مى‌بردند. با او حركت كردم و او مصر را تصرف كرد و سپس مرد و آنگاه خداوند چيزى را به من داد كه حتى بخشى از آن را هم اميد نداشتم». (الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 9، ص 102).

نام کتاب : روزهای سرنوشت ساز در جنگهای صلیبی نویسنده : عسلی، بسام    جلد : 1  صفحه : 75
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست