نام کتاب : ارزیابی سیاسی - نظامی جنگ های پیامبر اکرم نویسنده : پژوهشکده تحقیقات اسلامی جلد : 1 صفحه : 30
و قرار گذاشتند قرعه بكشند. اين كار انجام شد و پسر
به جبهه رفت و به شهادت رسيد. [1]
شور و نشاط رفتن به جبهه نوجوانان را هم به حركت
درآورده بود؛ آنها به قصد عزيمت، از مدينه بيرون رفتند، اما پس از آنكه رسول خدا
(ص)، از سپاه اسلام، سان ديد، تعدادى از آنها را بازگرداند. پيش از آن يكى از
نوجوانان خود را پشت ديگران پنهان مىكرد. برادرش پرسيد: چرا چنين مىكنى؟ گفت:
مىترسم پيامبر (ص) مرا ببيند و برگرداند و من دوست دارم اعزام شوم، شايد خداوند
شهادت را روزى من گرداند از اتفاق، پيامبر خدا (ص) او را ديد و فرمود كه بايد
بازگردد، ولى او آن قدر گريست تا حضرتش اجازه داد در جنگ شركت كند. اين نوجوان كه
از عمرش شانزده بهار بيشتر نگذشته بود، به جبهه رفت و شهيد شد. [2]
البته روحيه همه مسلمانان چنين نبود. عدهاى به طمع
غنيمت آمده بودند و عدهاى از مسلمانان ترس از قريش را در دل داشتند و خود را
ناتوانتر از آن مىديدند كه بتوانند با آنها مقابله كنند و به هر حال جنگ را خوش
نمىداشتند.
2- روحيه مشركان:
پس از آنكه خبر نجات كاروان به مكه رسيد و مردم
مطمئن شدند كه مال التجارهشان از خطر گذشته، ديگر انگيزهاى براى جنگ نداشتند.
بطور طبيعى كسى كه انگيزه جنگيدن نداشته باشد، روحيه جنگيدن هم ندارد. در واقع
آنچه مشركان را به ميدان آورد، تبليغات و فعاليتهاى ابوجهل بود. او هر كس را كه
قصد بازگشت داشت، تحقير مىكرد و به همين جهت سرمهدانى آورده بود تا بر چشم كسانى
كه قصد جنگ كردن ندارند سرمه بكشد. شومى و ناپاكى اين مرد بر كسى پوشيده نبود، ولى
از بيم تبليغات زهرآگين وى ياراى مخالفت نداشتند. [3] به هر حال، چنان جوّ نوميدى
بر سپاه قريش حاكم بود كه عدهاى يقين داشتند كه از اين جنگ جان سالم به در نخواهند
برد و يكى از اين افراد بخشى از اموالش را ميان فرزندان خود تقسيم كرد. [1]