responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آشنایی با تاریخ تمدن اسلامی نویسنده : بینش، عبدالحسین    جلد : 1  صفحه : 87

بگذريم و تو را بگشاييم با ما خصومت كنى، نكردى و تو را ضَجَر و دلتنگ نديديم.» گفت: «من دانم كه در سال بيست هزار كس از جيحون بگذرند و غرق نشوند و من هم نشوم، وليكن ممكن است كه شوم، و چون غرق شوم تا دامن قيامت گويند: ابله مردى بود محمد زكريا كه به اختيار در كشتى نشست تا غرق شد، و از جمله ملومان باشم نه از جمله معذوران.» چون به بخارا رسيد، امير درآمد و يكديگر را بديدند و معالجت آغاز كرد و مجهود بذل كرد، هيچ راحتى پديد نيامد. روزى پيش امير درآمد و گفت: «فردا معالجتى ديگر خواهم كردن، اما در اين معالجت فلان اسب و استر خرج مى‌شود.» و اين دو مركب معروف بودند در دوندگى، چنان كه شبى چهل فرسنگ برفتندى. پس به ديگر روز امير را به گرمابه جوى موليان برد، بيرون از سراى، و آن اسب و استر را ساخته و تنگ كشيده بر در گرمابه بداشتند، و ركابدارى، غلام خويش را بفرمود، و از خدم و حشم هيچ كس را به گرمابه فرو نگذاشت. پس ملك را در گرمابه ميانگين بنشاند و آب فاتر [نيم گرم‌] بر او همى ريخت و شربتى كه كرده بود چاشنى كرد و بدو داد تا بخورد و چندانى بداشت كه اخلاط را در مفاصل نضجى [پختگى‌] پديد آمد. پس برفت و جامه در پوشيد و بيامد در برابر امير بايستاد و سَقَطى [دشنامى‌] چند بگفت كه: «اى كذا و كذا! تو بفرمودى تا مرا ببستند و در كشتى افكندند و در خون من شدند؟ اگر به مكافات آن جانت نبرم نه پسر زكريا ام!» امير به غايت در خشم شد، و از جاى خويش درآمد تا به سر زانو. محمد زكريا كاردى بركشيد و تشديد زيادت كرد. امير، يكى از خشم و يكى از بيم، تمام برخاست؛ و محمد زكريا چون امير را بر پاى ديد برگشت و از گرمابه بيرون آمد. او و غلام هر دو پاى به اسب و استر گردانيدند و روى به آموى نهادند. نماز ديگر [عصر] از آب بگذشت و تا مرو هيچ جاى نايستاد.

چون به مرو فرود آمد نامه‌اى نوشت به خدمت امير كه: «زندگانى پادشاه دراز باد در صحت بدن و نفاذ امر! خادم علاج آغاز كرد و آنچه ممكن بود به جاى آورد، حرارت غريزى ضعفى تمام بود، و به علاج طبيعى دراز كشيدى، دست از آن بداشتم و به علاج نفسانى آمدم، و به گرمابه بردم و شربتى بدادم و رها كردم تا اخلاط نضجى تمام يافت، پس پادشاه را به خشم آوردم تا حرارت غريزى را مدد حادث شد و قوت گرفت، و آن اخلاط نضج پذيرفته را تحليل كرد، و بعد از اين صواب نيست كه ميان من و پادشاه جمعيتى باشد.» اما چون امير بر پاى خاست، و محمد زكريا

نام کتاب : آشنایی با تاریخ تمدن اسلامی نویسنده : بینش، عبدالحسین    جلد : 1  صفحه : 87
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست