خداى من،
همين كه تو پروردگارم هستى در افتخار كفايتم كند و اينكه من بنده تو هستم و عبادت
تو را مىكنم برايم عزت هميشگى است. تو همانگونهاى كه من مىخواهم، پس آنگونهام
كن كه تو مىخواهى.
امام در
بعضى از مناجات و راز و نيازهايش آنچنان از خود بيخود مىشد كه گويى از اين دنياى
فانى رخت بربسته باشد. منشأ چنين حالتى نمىتواند ترس از عذاب يا اميدوارى به بهشت
باشد، بلكه خشوع امام (ع) در برابر هيبت و عظمت خدا و علم و آگاهى او نسبت به جلال
و كبريايى پروردگار و احساس عجز او در بجاى آوردن شكر اين همه نعمتهاى خالق يكتا و
عشق واقعى او به مبدأ هستى است كه آن حضرت را به اين حالات و مقامات عجيب رسانده
است. حقيقت ايمان امام (ع) است كه چشم بصيرتش را در رؤيت خداوند بينايى بخشيده است
و در سخنانش چنين آمده است:
ديدهها
او را آشكارا نمىبينند، امّا دلها با ايمان درست به او خواهند رسيد.
امام (ع)
در حال مناجات، با همه كس ناآشنا بود، از همه چيز بريده بود؛ از دنيا و از آنچه در
آن است بكلى اعراض كرده بود؛ غرق در عشق خدا بود. در قسمتى از خبرضِرار بن ضَمْره
ضُبابىّ كه بنا به تقاضاى معاويه، برخى از حالات امام را كه شخصاً مشاهده كرده بود
توصيف كرد، چنين آمده است: