نام کتاب : امام علی در نهج البلاغه نویسنده : عظیم پور، عظیم جلد : 1 صفحه : 143
لحظههاى
سخت فرامىخواند. شيعه نيز با تأسى به نبى اكرم (ص) او را در سختيهاى روزگار به
اين اسم مىخوانند. [1]
حماسه على (ع) در جنگ خندق
پنج نفر
از سواركاران سپاه قريش بنامهاى: عمرو بن عبدود، عكرمه بن ابىجهل، نوفل بن
عبداللَّه، ضرار بن الخطاب و هبيرة بن ابىلهب [2] از محل تنگى خندق را درنورديدند
و وارد ميدان سپاه اسلام شدند. عمرو بن عبدود كه از قهرمانان بنام آن زمان بود. سر
نيزهاش را بر زمين كوبيد و شروع به جولان دادن و رجزخوانى كردن نمود و مبارز
مىطلبيد. على (ع) از بين سپاه اسلام برخاست و گفت: اى رسول خدا اجازه بدهيد من با
او مبارزه كنم. گفت: بنشين. فرياد و رجزخوانيهاى عمرو لرزه بر اندام مسلمانان
انداخته بود و مىگفت: كجاست آن بهشتى را كه شما خيال مىكنيد پس از كشته شدن وارد
آن مىشويد!؟ على (ع) براى بار دوم برخاست امّا پيامبر (ص) او را بنشاند. عمرو براى
بار سوم از سپاه اسلام مبارز طلبيد. على (ع) از جا برخاست و پيامبر (ص) به او
اجازه داد و گفت نزديكم بيا. على (ع) نزديك آمد، با دست مباركش بر سر او عمامه
گذاشت، مسلّح نمود و برايش دعا كرد:
«أَللَّهُمَّ احْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ
عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شمَالِهِ.» و آنگاه كه على (ع) در برابر عمرو ايستاد،
فرمود: «بَرَز الايمانُ كُلُّه الى الشِّرْكِ كُلِّهِ».
عمرو به
على (ع) گفت كيستى؟ على (ع) فرمود: من على بن ابىطالب هستم. عمرو گفت: پدرت دوست
و مصاحب من بود و من خوش ندارم كه تو را بكشم. در اينجا ابوالخير استاد ابن
ابىالحديد مىگويد:
«به خدا
قسم عمرو از على درخواست بازگشت نكرد جز بخاطر ترس از او، و او از كشتههاى بدر و
احد بدست پر توان على (ع) خبر داشت و مىدانست هركس با على مبارزه كرده، هلاك شده
است. امّا شرمش آمد كه ميدان نبرد را رها كند. و اين ادعاى دروغين را اظهار داشت.»
[3]