«من با
اينكه سن زيادى نداشتم، بزرگان عرب را به خاك افكندم و سركردگان ربيعه و مضر را به
هلاكت رساندم. و شما از جايگاه من نزد رسول خدا (ص) در خويشاوندى نزديك و منزلت
ويژه آگاهى داريد. آنگاه كه من كودكى بيش نبودم مرا در دامان خود مىنهاد و (در
آغوشم مىكشيد) بر سينهاش جايم مىداد و مرا در بستر خود مىخوابانيد، چنانكه تنم
تن او را مسّ كرده و بوى خوشش به مشامم مىرسيد و گاهى لقمه را آماده مىكرد و به
خوراكم مىداد، نه در سخنانم دروغى شنيد و نه در كردارم خطايى بديد. از زمانى كه
از شير گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين و همراه
او نمود تا راههاى بزرگوارى را بپيمود و خويهاى نيكوى جهان را فراهم نمود و من نيز
مانند بچهاى كه درپى مادر باشد از او جدا نشده و هر روز مرا در گرفتن فضايل و
سرمشق قرار دادن رفتار خويش وامىداشت.»
هنگامى
كه ابوسفيان بن حرب [2] و عباس بن عبدالمطلب پس از رحلت جانسوز رسول اكرم (ص) به
قصد بيعت در امر خلافت نزد على (ع) حضوريافتند، آن حضرت به علم نهفته در وجود خويش
و آگاهى از حوادث آينده و سرانجام امر خلافت كه ديگران ظرفيت شنيدن چنين علومى را
ندارند، اشاره كرده و مىفرمايند:
[2] . ابوسفيان
بنحرب، همان پدر معاويه است كه در فتح مكه، به اكراه اسلام آورد و درخواست بيعت
او باامام (ع) براى ايجاد فتنه بود، اما امام (ع) درخواست او را نپذيرفت. (رك:
خطبه)