اى كوفه
گويا تو را مىبينم كه چون چرم عكاظى گسترده شوى و درهاى سختى به رويت باز شود و
بار سنگين بلا بر تو فرود آيد و مىدانم كه هيچ ستمكارى بر تو اراده جور و ستم
نكند جز اينكه خداوند او را به بلايى گرفتار نمايد يا كشندهاى را بر او چيره
سازد.
ابن
ابىالحديد در شرح اين خطبه پس از آنكه برخى از واژهها را توضيح مىدهد و سخنانى
از اهل بيت (ع) را در فضيلت كوفه مىآورد مىگويد:
«امّا
مواردى را كه واليان و صاحبان قدرت نسبت به كوفه قصد ستم و بيدادگرى داشتهاند و
خداوند از آن دفاع كرده است بسيار است. منصور به جعفر بن محمد (ع) گفت: قصد دارم
كسانى را به كوفه بفرستم كه خانههايش را ويران، درختان خرمايش را قطع كنند و
اموال و ثروت آنرا برگزينند و آن عده از ساكنان شهر را كه (نسبت به حكومت ما) در
شك و ترديد هستند به قتل برسانند.
... اى
امير مؤمنان بدرستى كه مرد بايد به گذشتگان خود اقتدا كند و گذشتگان تو سه كس
باشند: سليمان كه در مقابل آنچه از قدرت و سلطنت به او رسيد راه شكرگزارى را پيش
گرفت و ايّوب كه چون گرفتار شد راه صبر را پيشه كرد و يوسف آنگاه كه به قدرت رسيد
(از برادران خود كه در حق او ظلم روا داشته بودند) درگذشت و اينك به هركدام از اين
سه كس خواهى اقتدا كن. منصور كمى سكوت اختيار كرده و گفت درگذشتم (و از قصد و اراده
خود برگشتم).
ابوالفرج
عبدالرحمن بن على بن جوزى در كتاب «المنتظم» روايت كرده است وقتى كه اهل كوفه زياد
بن ابيه را كه بر بالاى منبر در حال خطبه خواندن بود به سويش سنگ پرتاب كردند، او
دست هشت نفر از آنها را قطع كرد و تصميم گرفت كه خانههاى آنان را ويران و نخلهايشان
را قطع كند، پس آنها را در مسجد جمع كرد بطورى كه مسجد