responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد    جلد : 1  صفحه : 169

بُشر گويد: دستور امام هادى عليه السلام را اجرا كردم و در زمان و مكان مقرّر حاضر شدم وهمچنان كه امام فرموده بود نامه را به كنيز دادم. وقتى كه نامه را خواند به شدّت گريست و به عمر گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش و قسم‌هاى شديدى ياد كرد كه اگر مرا به او نفروشى خودكشى خواهم كرد. من و عمر در قيمت آن كنيز با هم صحبت كرديم تا به همان پولى كه امام عليه السلام داده بود راضى شد و كنيز را تحويل داد. كنيز را كه خوشحال و خندان بود به حجره اى كه براى اقامت گرفته بودم، بردم. وقتى در حجره آرام گرفت، نامه امام هادى عليه السلام را درآورد و بوييد و بوسيد و بر چشمان خود ماليد. من با تعجّب گفتم: نامه‌اى كه صاحبش را نمى شناسى مى‌بوسى؟

كنيز گفت:

اى عاجز كم معرفت! به مقام اولاد انبيا عليهم السلام توجه داشته باش و حواست را جمع كن و بدان كه من مليكه، دختر «يشوعا» نوه پسرى قيصر روم هستم و مادر من ازفرزندان حواريّين عيسى عليه السلام ومنسوب به «شمعون» وصىّ حضرت عيسى عليه السلام است. جدّم مى خواست مرا به عقد برادر زاده خود درآورد، در حالى كه من سيزده ساله بودم. بدين منظور، از كشيشان از نسل حواريون و راهبان، سيصد مرد و از بزرگان، هفتصد نفر و از فرماندهان و رؤساى قبايل چهار هزار كس را جمع نمود و تختى از انواع جواهر ساخت. وقتى كه برادر زاده‌اش بر آن تخت قرار گرفت واسقف‌ها، انجيل‌ها به دست گرفتند كه بخوانند، چهلچراغ‌ها و صليب‌ها سقوط كردند و تخت سرنگون گرديد و برادر زاده قيصر نقش بر زمين شد. رنگ از چهره اسقف‌ها پريد و بدن‌هايشان به لرزه افتاد و بزرگ آنان به جدّم گفت: اين امر منحوس دلالت‌

نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد    جلد : 1  صفحه : 169
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست