responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد    جلد : 1  صفحه : 170

بر زوال زودرس مسيحيت دارد. قيصر دستور داد تا دوباره مجلس را آراستند و برادر زاده‌ديگرش را حاضر كردند و بر تخت نشاند كه همان واقعه تكرار شد. مردم متفرّق شدند و جدّم غمگين و محزون به حرمسرا داخل شد. من آن شب در عالم رؤيا ديدم كه حضرت مسيح و شمعون و عدّه اى از حواريين در جايگاه جدّم اجتماع كردند و منبرى از نور كه به آسمان سر مى كشيد درجاى همان تخت، نصب نمودند و پيامبر اسلام و وصىّ و دامادش امام على ابن ابى طالب و جمعى از فرزندانش حاضر شدند و پيامبر خطاب به حضرت مسيح عليه السلام فرمود: ما به خواستگارى مليكه خاتون دختر وصّى شما- شمعون- آمده‌ايم تا او را براى فرزندم امام حسن عسكرى عليه السلام عقد كنيم.

حضرت مسيح رو به شمعون كرد و فرمود: شرافت به تو روى آورده است. پس نسل خود را به نسل پيامبر وصل كن. شمعون قبول كرد و سپس پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن منبر نشست و خطبه خواند و مرا براى فرزندش عقد بست و حضرت مسيح و ائمه وحواريّون شهادت دادند.

وقتى كه از خواب بيدار شدم از ترس، خواب خود را براى كسى نقل نكردم.

محبت ابى محمّد در قلبم آن چنان شعله ور بود كه مرا از خوردن و آشاميدن باز داشت و جسمم نحيف شد و همچون بيمار در بسترى افتادم. پزشكان روم را بر بالين من حاضر ساختند ولى كارى از دستشان ساخته نبود. وقتى جدّم از معالجه مأيوس شد گفت: اى نور ديده! آيا خواسته اى در اين دنيا دارى؟ از او خواستم كه اسيران مسلمان را از زندان آزاد كند تا شايد حضرت مسيح و مادرش مرا شفا دهند. وقتى جدّم اين كار را كرد من به‌ناچار اظهار بهبودى كردم ومقدارى طعام خوردم و او نيز خوشحال شد و اسيران را احترام كرد.! پس از گذشت ده شب حضرت زهرا سلام الله عليها را

نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد    جلد : 1  صفحه : 170
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست