نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد جلد : 1 صفحه : 246
راوى گويد: وقتى اسرا را به شام وارد كردند، آنها بر شتران
بى جهاز سوار بودند. دختر جوانى سوار بر شترى لاغر و بى روپوش و جهاز در حالى كه نقابى
بر صورت داشت، جلو آمد و صداكرد:
وا محمداه وا جداه و ....
به سوى او رفتم. فريادى زد و از حال رفت. وقتى به هوش
آمد، عرض كردم: «اى بانوى من چرا فرياد زدى؟
- آيا از خدا و پيامبرش حيا نمىكنى به حرم رسول خدا مى
نگرى؟
- به خدا با نظر ريبه به شما نگاه نكردم.
- تو كيستى؟
- سهل بن سعيد از دوستان شما هستم. اگر از من خدمتى بر
مى آيد، فرمان بده تا انجام دهم.»
آن بانو خود را معرفى كرد و فرمود:
اگر مى توانى به نيزه دارى كه اين سر را حمل مى كند بگو
كه تا سر را با فاصله بيشترى از ما حمل كند تا مردم به نظاره آن سر مبارك مشغول شوند
و كمتر به حرم رسول خدا نگاه كنند. [1]
آرى آن بانو گرچه مصيبت ديده و اسير است، ولى همچنان حافظ
حجاب و عفت خود بود و از اينكه در معرض ديد اجنبى باشد رنج مى برد.