گفتيم كه در هنگام ولادت پيامبر، فاطمه شاهد نورى بود
كه شرق و غرب را فراگرفت و ابوطالب به فاطمه گفت كه اين مولود، پيامبر است و تو وصى
او را به دنيا خواهى آورد. اين بانوى بزرگوار، قبل از بعثت پيامبر، موحّد و معتقد به
خداوند يكتابود.
فاطمه گويد:
در صحن خانه ما درخت خرمايى وجود داشت، كه مدتى از خشك
شدن آن مىگذشت. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه ما آمد، روزى با دست
درخت خشك خرما را لمس كرد. در همان هنگام، درخت سبز شد و خرماى تازه بارآورد. من هر
روز خرماهايى را كه از درخت مى افتاد جمع مى كردم و در ظرفى مى ريختم و پيامبر، وقت
چاشت مىآمد و آن خرماها را از من مى گرفت و بين بچه ها تقسيم مىكرد. روزى به منزل
آمد و فرمود: مادر! خرماها را بده. من عرض كردم: فرزندم! امروز درخت خرما نداشت. قسم
به نور چهره او، ديدم به طرف نخل رفت و كلماتى گفت كه ناگهان درخت خم شد، بحدّى كه
سر درخت در دسترس قرار گرفت و حضرت به اندازه نياز خرما برگرفت و درخت به حال اوّل
بازگشت. آن روز، من اين دعا بر زبانم جارى شد: خدايا! اى پروردگار آسمان ها، مرا فرزند
پسرى روزى كن