نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 123
خونريزى
دعوت كرد نو از خدا و قبله و قرآن و پيامبر مشترك سخن گفت. عمّار گفت:
«خدا را
سپاس كه تو را به اين اقرارها واداشت همه اينها كه گفتى به من و يارانم مربوط
مىشود، نه شما. اينك به تو مىگويم كه چرا من با شما مىجنگم: رسول خدا فرمان داد
تا با «ناكثين» بجنگم من نيز چنين كردم. به من دستور داد تا با «قاسطين» جهاد كنم
و شما همانان هستيد.» [1]
سرانجام
گفتگوها به جايى نرسيد و عمار در برابر نيروهاى دشمن كه تحت فرماندهى عمروعاص
بودند قرار گرفت. وقتى چشمش به پرچم عمروعاص افتاد گفت:
«سوگند
به خدا با اين پرچم سه بار (در برابر ديگران- بجز عمروعاص جنگيدهام و اين، راه
بجايى نمىبرد و راه يافتهتر از آنها نيست.» [2]
عمّار در
ميان ياران خود فرياد مىزد: كجايند كسانى كه رضوان پروردگار را مىخواهند و به
مال و اولاد تعلق ندارند. [3] آنگاه خطاب به افرادى كه براى شهادت در راه خدا
پيشگام شده بودند گفت: اى مردم! همراه ما به مصاف كسانى بشتابيد كه به گمان خود،
در پى خونخواهى عثمان هستند [4]
عمّار
پيوسته هاشم مرقال را كه پرچمدارش بود به پيشتازى تشويق مىكرد. او نيز با دلاورى
كم نظيرى راه را بر جنگجويان مىگشود. و هرگاه نيزهاش مىشكست «عمّار» نيزه ديگرى
به او مىداد. نبرد بىامان و حماسى اين دو فرمانده چنان رعب و وحشتى در دل
عمروعاص افكنده بود كه فرياد زد: «اينكه پرچم سياه به دست گرفته اگر به همين شكل
پيش رود، تمام عرب، هم امروز به هلاكت مىرسد.» [5]
سرانجام
«عمّار» اين اسوه رشادت پس از به هلاكت رساندن تعداد بسيارى از شاميان، در درگيرى
با دو تن از دلاوران سپاه معاويه، بر اثر ضربههاى نيزه يكى از آنان، از پاى درآمد
و آن ديگرى سرش را از تن جدا كرد [6]، و بدين ترتيب «عمّار» سرى را كه در آستان
معبود خويش بر خاك ساييده بود، در ميدان جهاد تقديم او كرد.
«هاشِمِ
بْنِ عُتْبَه» قهرمان ديگر اين صحنه بود كه دو زره بر تن داشت. اميرمؤمنان عليه
السلام