نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 133
افراد
دشمن را چون دانههاى گندم در زير ضربات كوبنده خويش درهم مىشكست، و مىرفت كه
حقّ را روشن و پيروزى را آشكار سازد و تنها چند گام ديگر مانده بود كه آخرين
سنگرهاى دشمن سقوط كند.
شاميان
كه حياتشان به رشته نازك اميد «معاويه» و عمروعاص بسته بود سراسيمه شدند و بر سر
معاويه داد زدند:
«معاويه!
مردم عراق را نمىبينيم كه دعوت ما را اجابت كنند. پيشنهادت را با بيتابى تكرار
كن. تو با اين دعوتت دشمن را گستاخ كرده و نسبت به خود به طمع انداختهاى.» [1]
از سوى
ديگر تلاشهاى اشعث موجب شد كه حدود بيست هزار نفر غرق در آهن، سلاح به دست، شمشير
به دوش همراه جمعى از قُرّاء كه بعدها جزو خوارج شدند در حالى كه پيشاپيش آنان
«مِسْعَرِ بنِ فَدَكِىّ» و «زَيْدِ بنِ حُصَيْن» بودند بر امام عليه السلام
شوريدند و بر لجاجت و خودسرى تأكيد كردند.
آنان
براى اولين بار به جاى لقب اميرمؤمنان گفتند:
«اى
على! اينان تو را به كتاب خدا دعوت كردند بپذير! و گرنه مانند عثمان تو را نيز به
قتل مىرسانيم و به خدا سوگند اين كار را خواهيم كرد.»
امام
عليه السلام فرمود:
«واى بر
شما! من نخستين دعوت كننده به قرآن و اوّلين اجابت كننده آن هستم. سزاوار نيست كه
به حكميّت قرآن فراخوانده شوم و آن را نپذيرم. من با آنان مىجنگم تا به حكم قرآن
گردن نهند؛ زيرا آنان عصيان امر خدا كرده، پيمانش را شكسته و كتاب خدا را رها
ساختهاند ليكن بارها به شما اعلام كردم كه آنان قصد عمل كردن به قرآن را ندارند؛
بلكه با اين كار شما را فريب مىدهند. اينكه در آنچه گفتم و نيز حرفهاى خود با
دقّت بنگريد. اگر از من اطاعت مىكنيد، بجنگيد! و در صورت تخلّف از فرمانم هر
تصميمى داريد بگيريد.» [2]