نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 151
هنوز پيك
از شترش پياده نشده بود كه پيرامونش را گرفتند و خبر نامه را مىپرسيدند.
اين كار
را با ابن عباس نيز تكرار كردند. و چون وى، مطلب را از آنان پنهان داشت، گمان بد
دربارهاش بردند و اظهارنظرهاى مختلف كردند. چندان كه ابن عباس از حماقتشان ناراحت
شد و با لحنى سرزنشآميز به آنان گفت:
«واى بر
شما تا كى بر سر عقل نمىآييد. نمىبينيد پيك معاويه مىآيد و هيچكس نمىداند براى
چه آمده است. از آنان سر و صدايى شنيده نمىشود؛ و حال آنكه شما نسبت به من هر روز
به بدگمانى مشغوليد». [1]
نتيجه حكميّت و بازتاب آن
بحث و
گفتگو ميان داوران، حدود دو ماه بطول انجاميد. ابوموسى مىكوشيد در ضمن مذاكرات،
خلافت «عبداللَّه بن عُمر» را بر عَمْروعاص تحميل كند. از سوى ديگر عمروعاص با
تعريف و تمجيد از معاويه و معرفى وى به عنوان ولىّ دم عثمان، سعى مىكرد ابوموسى
را به پذيرش خلافت وى متقاعد كند.
سرانجام
بر اين اتفاق كردند كه حضرت على عليه السلام و معاويه را از خلافت خلع كنند و امر
خلافت را به «شوُرى» واگذارند. پس از اين توافق، اعلام كردند مردم براى استماع
نتيجه حَكَميّت جمع شوند.
پس از
اجتماع مردم، ابوموسى رو به عمروعاص كرد و گفت: منبر برو و نظريّه خويش را اعلام
كن. عمروعاص- كه از نخست براى چنين روزى از او تجليل مىكرد- با تعجب گفت:
«سُبحانَ اللَّهُ! حاشا كه من (چنين جسارتى بكنم و پيش از تو منبر روم؛ در حالى كه
خداوند تو را در ايمان و هجرت مقدم داشته و تو نماينده اهل يمن به سوى رسول خدا
صلى الله عليه و آله و بالعكس، نماينده رسول گرامى به سوى آنان هستى. علاوه بر
آنكه تو از نظر سِنّى نيز از من بزرگترى. بنابراين تو ابتدا صحبت كن» [2].
ابوموسى
خواست سخن آغاز كند ولى ابن عبّاس به وى گفت: عمروعاص قصد فريب تو