نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 152
را دارد
بگذار او نسخت سخن گويد؛ زيرا او مردى غدّار و نيرنگ باز است. گمان ندارم به آنچه
كه رضايت داده است عمل كند.
وى
«ابوموسى» بدون توجّه به سفارش ابن عبّاس بر فراز منبر رفت و گفت:
«ما به
كار اين امّت نگريستيم و دريافتيم كه هيچ چيز بيش از وحدت نظر نمىتواند نابسامانى
آن را اصلاح كند؛ از اين رو من و همتايم «عَمرو» توافق كرديم كه على عليه السلام و
معاويه را عزل كرده، امر خلافت را به شورايى از مسلمانان واگذار كنيم تا هر كسى را
كه دوست دارند برگزينند.»
سپس با
لحن تاكيدآميزى گفت: «من على عليه السلام و معاويه را خلع كردم».
پس از او
عَمروعاص رفت و با صداى بلند اعلام كرد:
«مردم!
سخنان اين شخص را شنيديد. من نيز همانند او على را از مقام خود خلع مىكنم ولى
دوست خود معاويه را به اين منصب مىگمارم؛ زيرا او خونخواه عثمان و سزاوارترين فرد
به اين مقام است.»
اين را
گفت و از منبر فرود آمد.
مجلس يك
پارچه فرياد و آشوب شد. مردم از خشم به ابوموسى حمله بردند. و برخى با تازيانه به
عمروعاص يورش بردند. ابوموساى شكست خورده به همتاى خيانت پيشه خود اعتراض كرد كه
تو را چه شده؟ خدا توفيقت ندهد! خيانت كردى و معصيت كردى؛ مَثَل تو همانند سگ است
كه اگر بر او حمله كنى يا او را رها كنى پارس مىكند. عمرو پاسخ داد مَثَل تو نيز
همانند الاغ است كه بر روى او كتاب باشد. [1]
جريان
حكميّت با اين فرجام تلخ پايان گرفت. ابوموسى براى حفظ جان خود به مكه فرار كرد. و
عمروعاص، پيروزمندانه به شام بازگشت و به عنوان خليفه مسلمانان بر معاويه سلام
كرد.
نتيجه
حكميّت، آثار نامطلوبى در روحيّه مردم عراق گذارد؛ زيرا از سويى خشم خوارج را كه
انتظار داشتند اميرمؤمنان عليه السلام به نقض قرارداد راضى شود و به معاويه اعلام
جنگ كند، بيش از پيش برانگيخت. و از سوى ديگر با انتشار خبر تأسفانگيز خلع امام
عليه السلام در
[1] - وقعه
صفين، ص 545 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 118
نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 152