نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 182
را در
نور ديدند. كجاست «عَمّار»! كو «ابن تَيّهان»! و كجاست «ذوُ الشَّهادَتين»! كجايند
ديگر برادران همانند اين افراد كه بر مرگ، پيمان بستند و سرهايشان براى بدكاران
برده شد.»
آنگاه
دست بر محاسن مبارك گذاشت و مدتى طولانى گريه كرد. پس از آن فرمود:
«آه و
افسوس بر برادرانم! آنان كه قرآن را خواندند و در زندگى خويش حاكم قرار دادند. در
فرايض دقّت مىكردند و آن را بپا مىداشتند. سنّتها را زنده كردند، و بدعتها را
ميراندند. دعوت به جهاد را پذيرفتند و به رهبر خود اطمينان داشته و از او پيروى
مىكردند.»
سپس با
صداى بلند فرياد زد:
«جهاد!
جهاد! اى بندگان خدا. آگاه باشيد! من هم امروز به سوى اردوگاه حركت مىكنم. هر كس
مىخواهد به سوى خدا بشتابد، (همراه ما خارج شود». [1]
در نتيجه
اين تلاشها حدود چهل هزار نفر در «اردوگاه» اجتماع كردند.
اميرمؤمنان
عليه السلام- طبق نقل «نوُفِ بِكالى»- براى «امام حسين عليه السلام» پرچمى با ده
هزار نفر، و براى «قَيس» در ده هزار، و براى «ابُو ايُّوبِ انْصارى» در ده هزار،
براى ديگران هر كدام تعدادى ديگر تهيّه فرمود تا به مقصد «صِفّين» حركت كند؛ ولى
هنوز جمعه نگذشته بود كه ابنِ مُلْجَم بر آن حضرت ضربت زد و لشكر ناچار به كوفه
بازگشت. [2]
توطئه ترور امام عليه السلام
در
شرايطى كه اميرمؤمنان عليه السلام- على رغم همه سختيها و مشكلات- درصدد عزيمت به
شام و نبرد با معاويه بود، چند تن از خوارج كه ظاهراً براى انجام مراسم حجّ در
مكّه گرد آمده بودند، جلساتى تشكيل دادند و از كشتههاى خود در نهروان سخن گفتند و
از آنان به عنوان افرد بى گناه ياد كردند و مُقصّر را اميرمؤمنان، على عليه
السلام، معاويه، و عمروعاص