نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 197
2- ابوسفيان چون به منطقه خطر نزديك شد، جلوتر از كاروان،
خود را بر سر چاه «بدر» رسانيد تا خبرى به دست آورد و از امنيّت راه مطمئن شود. از
«مَجْدِىِّ بْنِ عَمْرو» كه در آنجا بود پرسيد: «آيا كسى را در اينجا نديدى؟» گفت:
«ناشناسى را نديدم، فقط دو سوار نزديك اين تپّه فرود
آمدند و مشكى از آب پركردند و رفتند.»
«ابوسفيان» بدانجا رفت و از دانههاى خرما در مدفوع شتر
دو سوار دريافت كه آنان اهل «يثرب» بودهاند و به احتمال قوى براى خبريابى آمدهاند.
از اينرو، به سرعت برگشت و مسير كاروان را به طرف ساحل دريا كج كرد و از يك راه فرعى
و انحرافى كه در سمت راست بدر قرار داشت به سوى مكّه رهسپار شد. [1] و چون از خطر گذشت
فرد ديگرى را مأمور كرد كه به «مكّه» رود و به قريش اطلاع دهد كه كاروان از خطر نجات
پيدا كرده و نيازى به اعزام نيروى كمكى نيست.
هنگامى كه فرستاده «ابوسفيان» پيام را به سران قريش ابلاغ
كرد، بين آنان اختلاف پديد آمد. بعضى از آنان مانند «اخْنَسِ بْنِ شِريق» هم پيمان
«بَنى زُهْرَه» مىگفتند:
«هدف ما حفظ اموالمان بود. اينك كه كاروان به سلامت عازم
مكّه است، نيازى به رفتن ما نيست.»
وى به همراه تيره «بَنى زُهْرَه» كه حدود صد نفر مىشدند
از نيمه راه بازگشتند. ولى برخى ديگر همچون «ابوجهل» اصرار بر رفتن داشتند و مىگفتند:
«نه به خدا، ما هرگز باز نمىگرديم! تا آنكه به سرزمين
«بدر» برسيم و در آنجا سه روز توقّف كنيم، شتران را بكشيم و از گوشتشان بخوريم، شراب
بنوشيم و كنيزان خواننده برايمان آواز بخوانند و (با اين مانور) عربها از حركت و جمعيّت
و قدرت ما با خبر شوند و براى هميشه از ما بترسند و
[1] . ر. ك. المغازى، ج 1، ص 41 والسّيرة النبويّه، ابن
هشام، ج 2، ص 269-270
نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 197