نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 253
«حَمْنَه» دختر جَحْش به خدمت رسول خدا (ص) آمد. پيامبر
(ص) به او فرمود:
«حَمْنَه! تسليت مىگويم.» پرسيد: براى چه كسى اى رسول
خدا؟ پيامبر (ص) فرمود:
«برادر دائى ات حمزه.» حَمْنَه گفت: «انّا للَّهوَ انَّا
الَيهِ رجِعُونَ» خدا او را بيامرزد و رحمت كند. شهادت بر او مبارك باد. رسول خدا
(ص) فرمود: براى برادرت عَبْدُاللَّه بْنِ جَحْش.» او گفت: خدا او را بيامرزد و رحمت
كند، بهشت بر او گوارا باد. رسول خدا (ص) فرمود: «باز هم تسليت مىگويم.» پرسيد: «براى
چه كسى؟» پيامبر (ص) فرمود: «شوهرت مُصْعَبِ بْنِ عُمَيْر.» حَمْنَه گفت: آه جگرم.
و شيون و زارى كرد. رسول خدا فرمود: «شوهر در دل زن مقامى دارد كه هيچكس ندارد.» بعد
از او پرسيدند: حَمْنَه! چرا اينگونه سوختى و گداختى؟ وى گفت: «يتيم شدن فرزندانش را
بياد آوردم و چنين دلم سوخت.» [1]
«كَبْشه» مادر شهيد «عَمْرِوبْنِ مُعاذ» پيش آمد و به
دقت در چهره رسول خدا (ص) نگريست و گفت: «حالا كه تو را بسلامت ديدم اثر مصيبت از دلم
رفت.» رسول خدا (ص) شهادت پسرش «عَمْرِوبْنِ مُعاذ» را به او تسليت گفت و فرمود: «مادر
عَمْرو! به تو مژده مىدهم و به خانواده شهيدان مژده بده كه شهيدانشان در بهشت، همدم
يكديگر و هر يك شفيع خويشاوندان و خانواده خويش است.» مادر عَمْرو گفت: «حالا خشنود
هستيم اى پيامبر خدا!» و افزود: «اى پيامبر خدا! در حق بازماندگانشان دعا بفرما.» رسول
خدا (ص) بدينگونه دعا كرد: «خدايا غم از دلهايشان بزداى و بر داغ مصيبتشان مرهم نه
و براى بازماندگانشان، سرپرستى نيكو برگزين.» [2]
هنگام نماز مغرب فرا رسيد
بِلال اذان گفت و رسول خدا (ص) در حالى كه زير شانه هايش
را گرفته بودند، به مسجد آمد و نماز خواند. در بازگشت، رسول خدا (ص) نظاره كرد كه صداى
گريه و
[1] . مغازى واقدى، ج 1، ص 291 و سيره ابن هشام، ج 2،
ص 98