responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 264

به جاى‌ تو محمد كشته شود؟» زيد گفت: «به خدا سوگند دوست ندارم خارى به پاى محمد بخلد و يا به او آزارى رسد و من سالم بمانم.»

ابوسفيان گفت: «من تاكنون كسى را چون محمد نديده‌ام كه در ميان ياران خود چنين محبوبيتى داشته باشد.»

خُبَيْب نيز پس از مدتى كه در زندان بود، به شهادت رسيد. در لحظه شهادت، اجازه خواست تا دو ركعت نماز بخواند. سپس گفت: «بخدا سوگند، اگر بيم اين نبود كه شما گمان كنيد من از مرگ ترس دارم، بيشتر نماز مى‌خواندم.» آنگاه رو به آسمان كرد و دعا نمود. در حالى كه او را به چوبه دار بسته بوند، به او پيشنهاد كردند كه اسلام را رها كند! او در پاسخ، به يگانگى خداوند شهادت داد و گفت: «به خدا من دوست ندارم آنچه در روى زمين است از آن من باشد و اسلام را رها كنم.»

پيكر پاك اين مبلّغ مجاهد و شهيد، تا مدتى بالاى دار بود. سرانجام به وسيله فردى مخفيانه پايين آورده شد و دفن گرديد. [1]

حادث بِئْرِ مَعُونَة

صفر سال چهارم هجرى، مطابق اوائل مردادماه سال چهارم شمسى.

در مدينه عده از جوانان، علوم اسلامى و قرآنى را نزد رسول خدا (ص) فرا مى‌گرفتند و در مسجد به بحث‌هاى دينى مى‌پرداختند و آگاهيهاى قرآنى شان به حدى بود كه مى‌توانستند مبلّغ اسلام شوند.

روزى مردى بنام «ابُو بَراء» يكى از بزرگان بَنى عامِر به خدمت رسول خدا (ص) رسيد و گفت: «اگر افرادى از ياران خود را به سرزمين «نَجْد» بفرستى، اميد است مردم آن، دعوتت را اجابت كنند.» پيامبر (ص) فرمود: «من از مردم «نَجْد» بر ياران خود بيمناكم. ابُو بَراء گفت: «من امنيت آنان را تضمين مى‌كنم. آنها در پناه من هستند.» رسول


[1] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 538-542 و سيره ابن هشام، ج 3، ص 178

نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 264
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست