در اين موقعيت حساس، رسول خدا پيوسته با سخنانى آتشين،
روحيه رزمندگان اسلام را بالا مىبرد و وظايف خطير آنان را يادآور مىشد و مىفرمود:
«اگر شكيبائى بورزيد و از خدا پروا كنيد، پيروز خواهيد گشت.» و آنان را به فرمانبردارى
از خدا و پيامبرش سفارش مىكرد.
در اين حال، رزمندگان اسلام ضمن پاسدارى و حراست كامل
از سنگرهاى خود در اين سوى خندق، براى خنثى سازى خطر شَبيخون بَنى قُرَيْظَه، بصورت
واحدهاى گشتى مركب از پانصد رزمنده در شهر به حال آماده باش و گشت به سر مىبردند و
شبها با نعرههاى تكبيرشان ترس در دل دشمن مىافكندند و بدينگونه، دشمن فرصت غافلگيرى
و حمله به شهر را نمىيافت و خطر حمله به مدينه از اين ناحيه دفع گرديد.
رويارويى ايمان و كفر
سپاه احزاب، روزها پشت خندق ماند. ولى نه واحد پياده نظام
آنها توانست از آن عبور كند و نه سواران. سرانجام پنج تن از قهرمانان سپاه شرك به نامهاى
«عَمْرِو بنِ عَبْدِوَدْ»، «عِكْرِمةِ بْنِ ابى جَهْل»، «هُبَيْرةِ بْنِ ابى وَهب»،
«نَوْفَلِ بْنِ عَبْداللَّه» و «ضِرارِبنِ خَطّابْ» پس از پوشيدن لباس رزم، با غرور
خاصى از كنار اردوگاه متحدان خود گذشتند و خطاب به آنها گفتند: «امروز در خواهيد يافت
كه قهرمان واقعى كيست؟»
سپس اسبان خود را به حركت در آوردند و از نقطه باريك خندق
پريدند. دفاع سربازان نتوانست مانع نفوذشان شود. «عَمْرِو بْنِ عَبْدِوَد» با صداى
بلند مبارز طلبيد و استهزا كنان گفت: «كجايند مدعيان بهشت؟ يك نفر نيست كه من او را
به بهشت روانه كنم يا او مرا به جهنم؟» او چند بار حرفش را تكرار كرد تا اينكه گفت:
«من از بس فرياد زدم خسته شدم و صدايم گرفت.»
[1] . وَ لَمّا رَأَ المُؤمِنُونَ الْأحْزابَ قالُوا هذا
ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ اِلّا
ايماناً وَ تَسْليماً. (احزاب، آيه 22)
نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 280