نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 302
تفاوت پدر و پسر
پسر عَبْدُاللَّه بْنِ ابَى كه تصور مىكرد رسول خدا
(ص) فرمان قتل پدرش را صادر مىكند، بى درنگ نزد رسول خدا (ص) شتافت و گفت: «اى رسول
خدا! همه مىدانند كه هيچكس مثل من با پدرش نيك رفتارى نمىكند. اما اگر فرمان شما
اين است كه او كشته شود، پس بفرما تا خودم او را بكشم.»
رسول خدا (ص) پاسخ داد: نه، با او مدارا مىكنيم.» رفتار
بزرگوارانه پيامبر (ص) موقعيت ابْنِ ابَىّ را در ميان دوستانش سخت متزلزل كرد تا جائى
كه آشكارا سرزنشش مىكردند.
رسول خدا (ص) كه با حربه عفو و مدارا، خطرناكترين دشمن
داخلى خويش را در هم شكسته بود، روزى خطاب به عُمَر فرمود: «اگر آن روز كه مىگفتى
او را بكشم، مىكشتم، به دفاع از او صاعقه هائى جستن مىكرد كه اگر امروز به قتلش فرمان
دهم، به جانش فرود خواهند آمد.» [1]
گرايش بَنى مُصْطَلِق به اسلام
وقتى رسول خدا (ص) غنائم و اسرا را بين مسلمانان تقسيم
كرد «جُوَيْرِّيه» دختر «حارَثَ بْنِ ابى ضِرار» رئيس قبيله، سهم يكى از مسلمانان شد.
آن زن، با مولايش قرار گذاشت كه با پرداخت مبلغى آزاد شود. اما پولى همراه نداشت و
تنها اميدش مهربانى و لطف پيامبر (ص) بود. نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت:
«من دختر حارِثَمْ كه به اسارت در آمدهام و اكنون قرار
گذاشتهام كه با پرداخت مبلغى پول، آزاد شوم. اى رسول خدا آمدهام مرا در پرداخت آن
مبلغ كمك كنى.» رسول خدا (ص) فرمود: ميل دارى كارى بهتر از اين برايت انجام دهم؟ پولى
را كه بدهكارى مىپردازم و آنگاه با تو ازدواج مىكنم. جُوَيْرِيّه از اين پيشنهاد
خوشحال شد.