نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 408
صفهاى نماز بياراييد و مردم را به نماز ايستادند. [1]
همان شبى كه اسْوَد كشته شد، رسول خدا (ص) به وسيله وحى
از آن آگاه شد و فرمود: «ديشب عَنْسىّ را مردى مبارك از خاندانى مبارك كُشت.»
گفتند: او كه بود؟ فرمود: «فيروز». پيروز باد «فيروز».
[2]
ماجراى مُسَيْلمَه كذّاب
«مُسَيْلمَه كذّاب» نيز با ادعاى پيامبرى در «يَمامَه»،
دار و دستههاى فراهم كرد و به فتنه گرى مشغول شد! و سعى كرد با بافتن سخنان بى معنا
با قرآن معارضه كند.
رسول خدا (ص) تازه از سفر حجّ بازگشته بود كه دو نفر نامهاى
از مُسَيْلمَه كذّاب نزدش آوردند. نوشته بود: «از مُسَيْلمَه رسول خدا، به محمد رسول
خدا. من در پيامبرى شريك توام. نيمى از زمين متعلق به قُريش و نيمى متعلق بماست. ولى
قُريْش به عدالت رفتار نمىكنند. [3]
رسول خدا (ص) بسيار ناراحت شد و به سفيران مُسَيْلمَه
فرمود: اگر شما سفير و قاصد نبوديد، به كشتن شما فرمان دادم. چگونه شما از اسلام دست
كشيده و پيرو فردى تهى مغز شدهايد؟! آنگاه فرمان داد نامه ذيل را در جواب مُسَيْلِمَه
بنويسند: «بنام خداوند بخشنده مهربان. از محمد رسول اللَّه، به مُسَيْلَمَه دروغگو.
سلام بر پيروان هدايت. زمين از آن خداست و هر كس از بندگان صالحش را بخواهد، وارث زمين
قرار مىدهد و سرانجام نيك با پرهيزكاران است.» [4]
تعصب قومى، عامل گرايش به پيامبر دروغين
طبرى مىنويسد: مردى به يَمامَه رفت و پرسيد: مُسَيْلمَه
كجاست؟