نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 53
صورت عدم مقاومت، از تعرّض، مصون خواهيد ماند.»
پيك وارد مكّه شد و سراغ بزرگ قريش را گرفت. او را به
خانه «عبدالمطّلب» راهنمايى كردند. «عبدالمطّلب» پس از شنيدن پيام «ابْرَهه» گفت:
«ما هرگز در مقام جنگ برنخواهيم آمد و توان آن را هم
نداريم. كعبه خانه خدا و خليل او ابراهيم است. خدا هر چه صلاح بداند انجام مىدهد.»
پيك «ابرهه» از منطق نرم و مسالمتآميز بزرگ قريش كه از
ايمان درونى او نشأت مىگرفت اظهار خوشوقتى كرد و از وى خواست تا همراه او نزد ابرهه
آيد.
«عبدالمطّلب» با بعضى از فرزندانش به سوى لشگرگاه ابرهه
روانه شد. متانت و بزرگوارى پيشواى قريش مورد اعجاب ابرهه قرار گرفت تا آنجا كه از
تخت فرود آمد و بر زمين نشست و عبدالمطّلب را در كنار خود نشانيد. سپس با احترام از
او خواست خواستهاش را مطرح كند.
عبدالمطّلب: خواستهام اينست كه دستور دهى دويست شتر مرا
كه سپاهيانت دستبرد زدهاند به من باز گردانند.
ابرهه: «سيمايت مرا به شگفتى واداشت ولى (خواسته ناجيز
و) گفتارت، از عظمت تو و جلالت تو كاست. تو درباره شتران به غارت رفتهات سخن مىگويى!
ولى از خانهاى كه مربوط به آيين تو و پدرانت هست و من به قصد ويران كردن آن آمدهام،
سخنى نمىگويى!»
عبدالمطّلب: «من صاحب شترانم و خانه را نيز صاحبى است
كه آن را از هر خطرى حفظ مىكند.»
ابرَهَه: صاحب «خانه» نمىتواند مرا از هدفم باز دارد.
عبدالمطّلب: اينك تو، و آن «خانه».
«ابرهه» دستور داد شتران «عبدالمطّلب» را به او بازگردانند.
«عبدالمطّلب» به سوى قريش بازگشت و آنان را در جريان مذاكرات خود با ابرهه گذاشت و
از آنان خواست شهر را ترك كرده به كوهها و درّههاى اطراف پناه ببرند تا از گزند و
آسيب لشكر
نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 53