نام کتاب : تاریخ تحلیلی پیشوایان نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 75
بعضى از ياران امام
كه براى توديع به محضرش شرفياب شده بودند، پيشنهاد ماندن در كوفه را كردند. امام در
پاسخ فرمود: راهى براى ماندن نيست. روز ديگر همراه برادر و خانوادهاش كوفه را ترك
كرد. چون به «ديرهند» رسيد نگاهى غمگنانه به كوفه كرد و اين شعر را خواند:
از روى نفرت و بىمهرى
ديار هم صحبتان را ترك نگفتم. آنان بودند كه از حريم من و خانوادهام دفاع كردند.
امام عليه السلام
در هنگام وداع كوفه به جاى سخن گفتن از بىوفايىها و خيانتهاى اين شهر و مردم آن،
شعرى را سرود كه بيانگر امتنان از وفادارى وفاداران آن شهر است. و بدين ترتيب پيشواى
دوم شيعيان با دلى افسرده و چهرهاى غمبار، در حالى كه در ميان امت احساس غربت و تنهايى
مىكرد پس از چند سال دورى از مدينه رهسپار اين شهر شد.
امام عليه السلام
هنوز به مدينه نرسيده بود كه فرستاده معاويه رسيد و از امام خواست به كوفه بازگردد
و شورش خوارج را كه عليه معاويه سربرآورده بودند فرونشاند. امام نپذيرفت و در پاسخ
به درخواست معاويه نوشت:
اگر روزى بخواهم
با كسى از اهل قبله بجنگم از تو آغاز خواهم كرد، ولى براى صلاح مسلمانان و حفظ جانشان
از تو دست برداشتم.
كاروان امام عليه
السلام به مدينه رسيد و با استقبال گرم اهالى اين شهر مواجه شد.
در مدينه
سبط اكبر پيامبر
صلى الله عليه و آله پس از استقرار در مدينه هر چند از همجوارى جد بزرگوارش بهرهمند
بود و از اين جهت احساس آرامش مىكرد؛ ليكن حكومت ستمگر اموى
[1] شرح نهج
البلاغه، ابن ابِی الحدِید، ج 16، ص 16.