به هر حال از دوران صفويه به بعد، علىرغم اعتقاد به حق
انحصارى حكومت و ولايت براى معصوم (ع) در حيطه مباحث كلامى و نظرى، شيعيان امامى سلطنتِ
شيعى صفويان را به عنوان يك قدرت مشروع و در عين حال مشروط گردن نهادند. با توجه به
اين مسئله تاريخى است كه امام خمينى مىفرمايد:
خواجه نصير كه رفت دنبال هلاكو و امثال آنها ... براى
اينكه آنها را مهار كند، و آن قدرى كه قدرت داشته باشد خدمت بكند به عالم اسلا م و
خدمت به الوهيت بكند. و امثال او، مثل محقق ثانى، مثل مرحوم مجلسى و امثال اينهايى
كه ... مرحوم مجلسى كه در دستگاه صفويه بود، صفويه را آخوند كرد؛ نه خودش را صفويه
كرد! آنها را كشاند توى مدرسه و توى علم و توى دانش و اينها تا آن اندازهاى كه البته
توانستند ... ما آن وقت هم اگر مىتوانستيم، كه آن طورى كه آنها مىخواهند خدمت بكنند
ما هم وارد مىشديم. [2]
2. دوران افغانها
آخرين سلطان صفويه يعنى «شاه سلطان حسين»، به دليل بىسياستى
و اكتفا كردن به ظواهر دين تاج سلطنتى را با دست خود بر سر محمود افغان نهاد و موجب
سلطه آنها گرديد.
فتنه افاغنه توسط فردى از طايفه غلزائى- غلجانى- به نام
«ميرويس» شروع شد. اين طايفه در قندهار و حوالى آن مسكن داشتند و در آن دوران، قندهار
در قلمرو ايران قرار داشت. «ميرويس» كه اهل سنت بود به مكه رفت و با عثمانيها و مفيتهاى
سنى تبانى كرد و با گرفتن فرامين و فتاواى متعددى در موضوع وجوب قتل شيعيان از علماى
اهل سنت، حركت خود را با تسخير قندهار و كشتن حاكم آنجا كه از سوى حكومت مركزى ايران
تعيين شده بود آغاز كرد. اين حركت شوم با لشكركشىِ فرزندش محمود ادامه يافت تا آنكه
پايتخت ايران- اصفهان- را به اشغال خويش درآورد و قدرت را به دست گرفت.
محمود افغان در آغاز، هدفش فراهم كردن بقاى سلطنت و سلطه
بر تمام ايران بود، از اين