نام کتاب : تاریخ تشیع در ایران نویسنده : شاکر،ابوالقاسم جلد : 1 صفحه : 69
مىنويسند: على (ع) در يك روز جمعه روى منبرى آجرى خطبه
مىخواند، اشعث بن قيس كه از سرداران معروف عرب بود، گفت: يا اميرالمؤمنين اين سرخرويان
(ايرانيان) جلوى روى تو بر ما غلبه كردهاند و تو جلو اينها را نمىگيرى! سپس در حالى
كه خشم او را گرفته بود گفت: امروز من نشان خواهم داد كه عرب چه كاره است! على (ع)
فرمود:
اين شكم گندهها خودشان روزها در بستر استراحت مىكنند
و آنها [موالى و ايرانيان] روزهاى گرم به خاطر خدا فعاليت مىنمايند و آن گاه از من
مىخواهند آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم! قسم به خدايى كه دانه را شكافت و آدمى
را آفريد، از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «به خدا هم چنانكه در ابتدا شما آنها [ايرانيان]
را به خاطر اسلام با شمشير مىزديد، بعدها آنها [ايرانيان] شما را با شمشير به خاطر
اسلام خواهند زد. [1]
مغيرة بن شعبه، هميشه در مقايسه ميان على و عمر مىگفت:
على تمايلش و مهربانىاش نسبت به موالى بيشتر بود ولى عمر بر عكس از آنها خوشش نمىآمد.
[2]
در دوران خلافت حضرت على (ع) ميان يك زن عرب و يك زن ايرانى
اختلاف افتاد و كار به آنجا كشيد كه هر دو خدمت حضرت على (ع) شرفياب شدند و على با
عدالت بين آن دو قضاوت كرد و هيچگونه تفاوتى قائل نشد. و اين مسأله بر زن عرب بسيار
سنگين آمد و زبان به اعتراض گشود. على (ع) دو مشت خاك از زمين برگرفت و به دقت در آن
دو نگاه كرد، فرمود:
«من هر چه تأمل مىكنم، به هيچ وجه ميان اين دو مشت خاك
تفاوتى نمىبينم!» [3]
اينگونه داستانها در كتابهاى تاريخ و حديث فراوان است
كه از آنها برمىآيد بنىاميه حكومت خود را بر اصل سيادت عرب نهاده بودند و سياست تبعيض
ميان عرب و غير عرب اجرا مىشد و موالى را از تمام شئون مدنى و اجتماعى محروم مىداشتند.
برعكس، على (ع) و خاندان رسالت مخالف اين سياست بودند. همين به تنهايى كافى بود تا
ايرانيان به سوى على (ع) و خاندان پاكش كشانده شوند و به اين خاندان عشق ورزند و على
(ع) را «شاه ولايت، مولاى متقيان، پدر يتيمان، دادرس بيچارگان و شوهر بيوهزنان» بخوانند.