نام کتاب : زندگانی امام باقر نویسنده : حیدری، احمد جلد : 1 صفحه : 92
هشام بن عبدالملك از سياستمداران
و خلفاى مقتدر [1] و به قولى مقتدرترين مرد و رجل بنى اميه بود. [2] هشام از روزى
كه درزمان خلافت پدرش عبدالملك، در مكه و در مراسم حج، امام سجاد (ع) وجلالت و
منزلت وى را ديد بغض آن بزرگوار و فرزندان وى را به دل گرفت و وقتى به حكومت رسيد،
اين كينه ديرينه را آشكار كرد. بين امام باقر (ع) و هشام بر خوردهاى متعددى اتفاق
افتاد. وى سعى داشت امام را تحقير كند و شخصيت وى را بشكند ولى امام با برخوردى
متناسب و دقيق نقشههاى وى را خنثى مىكرد.
هشام در سال 106 يعنى يك سال
واندى بعد از خلافت به حج رفت. [3] در مراسم حجّ امام عليهالسلام را ديد كه مردم
به وى رو آورده ومسائل خود را از ايشان مىپرسيدند. هشام سعى داشت با فرستادن
عالمان دربارى، از امام سؤالى پرسيده شود و حضرت درجواب بماند وسرافكنده گردد.
ابى حمزه ثمالى نقل مىكند: درآن
سال كه هشام به حجّ آمد، نافع (از علماى مشهور عامّه) همراه وى بود. نافع مردى را
ديد در كنار ديوار خانه خدا كه مردم دور او اجتماع كرده و سؤالات خويش را
مىپرسيدند. نافع از هشام پرسيد كه او كيست و هشام درجواب گفت كه او محمدبن على بن
الحسين است.
نافع گفت: اگر اجازه دهيد پيش او
بروم و سؤالى كنم كه جواب آن را جز پيامبر يا وصّى پيامبر نداند.
هشام گفت: برو شايد سؤالى كنى و
او را خجل گردانى. نافع خدمت امام رسيد و سؤال خود را طرح كرد و جوابهاى محكم و
مستدلّ شنيد و به نزد هشام باز گشت. هشام كه منتظر شنيدن خبر خوشى بود، احوال
پرسيدونافع جواب داد:
مرا رها كن كه به خدا قسم او به
حق عالمترين مردم و فرزند رسول خدا است. [4]
[4] - احتجاج، ج 2، ص 326. هشام
افراد ديگرى همچون اَبْرَش كلى و سالم را هم براى سؤال كردن ازامام فرستاد كه آنها
هم جواب قاطع و كامل دريافت داشتند. ر. ك. بحارالانوار، ج 46، ص 332 و 355
نام کتاب : زندگانی امام باقر نویسنده : حیدری، احمد جلد : 1 صفحه : 92