كسى كه به سخن گويندهاى گوش فرا مىدهد او را پرستيده
است. بنابراين اگر او از خدا مىگويد در واقع خدا را پرستش كرده و اگر از زبان ابليس
سخن مىگويد شيطان را مورد ستايش قرار داده است.
سخن هرچه باشد و از هر كس صادر شود اثر خود را بر دل آدمى
مىگذارد و از آنجا كه هدف سخن گويان مختلف است برخى انسان را به حق مىخوانند و برخى
سخنگوى باطلند. انسان در برابر هر كدام كه تسليم شود و سخن آنان را بپذيرد در حقيقت
يك نوع كُرنش و پرستش كرده است؛ زيرا روح پرستش چيزى جز تسليم نيست.
كسى كه به روزگار با ديده بدبينى و انكار نگاه كند و لب
به ملامت آن بگشايد ملامتش به درازا مىكشد و از آن طَرْفى نمىبندد.
زمان بستر وقوع حوادث است و روزگار در وقوع آن نقشى ندارد
بلكه عوامل گوناگونِ ديگرى در وقوع هر حادثه دست به دست هم داده و آن را به وجود مىآورند.
كسى كه از پىجويى عوامل واقعى غفلت ورزيده و هر مشكل
و شكست را به روزگار نسبت دهد و هميشه باديد منفى به آن نگاه كند، طبيعى است كه دچار
يأس و نااميدى مىگردد و زندگى بر او سخت مىشود. اما اگر روزگار را بسترى براى انجام
كارهاى نيك و پسنديده ببيند و تلاش كند از آن نهايت استفاده و بهرهبردارى را داشته
باشد، مشكلاتش يكى پس از ديگرى حل خواهد شد. و اين مشكلات نتيجه عمل ماست كه به ما
برمىگردد پس چگونه مىتوان آن را به روزگار و زمانه نسبت داد؟