responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ زندگانی امام حسن مجتبی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 32

ج- گذشت‌

مردى از اهل شام به امام حسن (ع) جسارت كرد. امام (ع) سكوت اختيار نمود.

هنگامى‌كه آن مرد از ناسزا گفتن باز ايستاد امام (ع) به وى سلام كرد و خنديد؛ سپس فرمود:

«اى پير مرد! گمان مى‌كنم غريب باشى و شايد امر بر تو مشتبه شده باشد. اگر از ما رضايت بخواهى تو را مى‌بخشيم و اگر چيزى بخواهى به تو مى‌دهيم وچنانچه راهنمايى بخواهى راهنمايى‌ات مى‌كنيم و ... اگر- تا زمانى كه در اين شهر هستى- بر ما مهمان شوى از تو به نحو شايسته پذيرايى خواهيم كرد.»

مرد شامى با شنيدن سخنان امام (ع) گريست؛ سپس گرفت:

«شهادت مى‌دهم كه تو جانشين خدا در زمين هستى. خدا داناتر است كه رسالتش را در چه خاندانى قرار دهد. شما و پدرتان تاكنون دشمن‌ترين بندگان خدا نزد من بوديد؛ ولى هم اكنون محبوب‌ترين مردم نزد من هستيد.»

اين سخنان را گفت و مهمان امام شد و تا وقتى كه در آنجا بود در محضر آن حضرت بود و در شمار دوستداران اهل بيت عليهم‌السّلام در آمد. [1]

يكى از خدمتكاران حضرت، مرتكب خلافى شد كه مى‌بايست تنبيه شود. امام (ع) دستور داد او را تنبيه كنند. خدمتكار گفت: «مولاى من! (وَالْعافِينَ عَنِ النَّاسِ)[2]

امام (ع) فرمود: تو را بخشيدم. خدمتكار، دنباله آيه را خواند: (وَاللَّهُ يُحِبُّ الُمحْسِنيِنَ). امام فرمود:

«تو در راه خدا آزادى و دو برابر حقوقت را به تو خواهم پرداخت.» [3]

د- تواضع‌

پيشواى دوم (ع) روزى بر گروهى مستمند كه بر روى زمين نشسته، پاره‌هاى نان را مى‌خوردند، گذشت. آنان با ديدن امام (ع) آن حضرت را دعوت به غذا كردند. امام (ع) از


[1] بحارالانوار، ج 43، ص 344 2

[2]ـ آل عمران، آِیه 134

[3] بحار الانوار، ج 43، ص 352

نام کتاب : تاریخ زندگانی امام حسن مجتبی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 32
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست