نام کتاب : تاریخ زندگانی امام حسن مجتبی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 51
«چه
رفتار زشتى! چرا به پيشوا و فرزند پيامبرتان پاسخ نمىدهيد؟! ... مگر از خشم خدا
نمىترسيد و از ننگ و عار انديشه نداريد؟»
آنگاه رو
به امام كرد وگفت:
خداوند
راههاى پيروزى را به تو بنماياند وازناخوشىها بركنارت دارد وپيوسته توفيقت دهد.
سخنانت
را شنيدم و فرمانت را گردن نهادم ... من هم اكنون به اردوگاه مىروم هر كس دوست
دارد با من بيايد.
پس از او
چند نفر ديگر نيز طىّ سخنانى به تشويق و تحريك مردم پرداختند وآمادگى خود را براى
جنگ اعلام كردند. [1]
امام
(ع)، «مُغيرة بن نَوْفَل» را به سمت فرماندارى كوفه گماشت و خود همراه نيروها به
«نُخَيْلَه» رفت. به «مُغيره» دستور داد مردم را بسيج كرده به اردوگاه كوچ دهد.
امام (ع)
ده روز در «نُخَيْله» ماند. در اين مدّت تنها چهارهزار نفر گرد آمدند.
امام (ع)
به كوفه بازگشت تاباقى مانده نيروها را كوچ دهد. در خطبهاى كه بدين منظور ايراد
كرده آمده است:
شگفتا از
گروهى كه نه شرم دارند و نه دين. اگر من خلافت را به معاويه واگذار كنم سوگند به
خدا، هيچگاه- با وجود بنى اميّه- روى رستگارى را نخواهيد ديد .... [2]
تعداد
كسانى كه پس از اين نطق، به امام (ع) پيوسته به طور دقيق معلوم نيست.
امام
مجتبى (ع) از «نُخَيْلَه» به «دَيْر عبدالرّحمن» رفت. در آنجا سه روز ماند تا همه
نيروها گرد آمدند. [3]
تعداد سپاهيان امام (ع)
عدد
سپاهيان رسمى كوفه در اواسط قرن اوّل، چهل هزار بود؛ همان رقمى كه
[1] ر.ک مقاتل الطالبيين، ص 39 و حياة الامام الحسن (ع) ، ج 2، ص
71 – 74.