«معاويه
گمان كرده كه من او را شايسته خلافت دانسته و خود را شايسته آن نداستهام. او دروغ
مىگويد. ما در كتاب خدا و گفته پيامبر (ص) سزاوارترين مردم (به خلافت) هستيم». [2]
بنابراين،
كنارهگيرى امام حسن (ع) از خلافت، به معناى شايسته دانستن معاويه براى اين منصب
نبود، بلكه بدين خاطر بود كه امام (ع) راهى جز صلح نداشت. برخلاف امام حسين (ع) كه
در آن اوضاع و احوال، دو راه در پيش داشت: شهادت و صلح.
ج- چرا صلح با كنارهگيرى امام حسن (ع) از اصل حكومت جهان اسلام
انجام گرفت؟
آيا بهتر
نبود امام (ع) به حداقّل ضرر اكتفا مىكرد و مبناى صلح را بر اين قرار مىداد كه
معاويه همچنان برشام و مصر حكومت كند و امام حسن (ع) برساير بلاد اسلامى از جمله
عراق و حجاز؟
پاسخ اين
است كه ظاهراً از جريان تاريخ بر مىآيد كه پس از جنگ «صفّين» و ماجراى حكميّت در
«دومَةُ الْجَنْدَل» و خلع اميرمؤمنان (ع) از مقام خلافت توسّط «ابو موسى اشعرى» و
نصب معاويه بدين مقام توسّط «عَمْرِوبْنِ عاص»، معاويه يك گام پيش نهاد و داعيه
حكومت بر تمامى قلمرو اسلامى از جمله حجاز و عراق را داشت. از اين رو، به منظور
«خَلْع يَد» حضرت على (ع) از عراق و حجاز و سلطه بر اين مناطق، اقدام به
لشكركشيهاى زيادى در سرزمينهاى زير نفوذ آن حضرت كرد.
وى با
استناد به رأى «حَكَمَييْن» خود را خليفه قانونى مىدانست و خلافت حضرت مجتبى (ع)
را غير قانونى. از اين رو، از همان ابتدا در صدد مخالفت باآن حضرت و سلطه بر حجاز
و عراق برآمد.
امام حسن
(ع) در برابر وى اقدام به لشكر كشى نمود. امّا ياران او درحمايت از آن حضرت و
كوتاه كردن دست متجاوز، نه تنها سستى كردند بلكه نشان دادند كه حتّى در