نام کتاب : زندگانی امام حسین نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 33
«وليد»
پيكى فرستاد و افراد ياد شده را به «دارُالْامارَة» فراخواند. پيك، پيغام «وليد»
را به امام حسين و ابن زبير- در حالى كه در مسجد نشسته بودند- رساند. عبدالله بن
زبير از اين دعوت نابهنگام به هراس افتاد. امام (ع) مسأله را براى وى روشن ساخت و
فرمود:
گمان
مىكنم كه طاغوتشان (معاويه) به هلاكت رسيده است. [1] ما را فراخواندهاند تا پيش
از انتشار خبر مرگ معاويه در ميان مردم، از ما براى يزيد بيعت بگيرند. [2]
امام (ع)
با سى نفر از خويشان و ياران خود كه به فرمان وى مسلَّح شده بودند، به نزد «وليد»
رفت. همراهان امام (ع) در بيرون ساختمان به حالت آماده باش وگوش به فرمان آن حضرت
ايستادند. امام (ع) به آنان فرمود:
اگر بانگ
بر آوردم، بى درنگ به درون آييد وگرنه در جاى خود بمانيد تا به سوى شما باز گردم.
در مجلس
«وليد» نخست وى خبر مرگ معاويه را اعلام كرد. سپس نامه «يزيد»، مبنى بر گرفتن بيعت
از آن حضرت را خواند.
امام (ع)
مصلحت ديد كه درباره عدم بيعت خود سخن نگويد و با طرحى حساب شده، بدون درگيرى از
نزد «وليد» خارج شود؛ از اين رو، فرمود:
يقين
دارم از شخصى مثل من بيعت پنهانى پذيرفته نخواهد شد. فردا كه مطلب را به آگاهى
مردم رسانيدى و همه را براى بيعت فراخواندى و به ما نيز اطّلاع دادى، همه يكجا
تصميم مىگيريم. [3]
«وليد»
پذيرفت؛ ولى «مروان» گفت:
«اگر هم
اكنون «حسين» بدون بيعت از تو جدا شود، هرگز بر او دست نخواهى يافت، مگر آنكه كسان
زيادى از دو طرف به قتل رسند. بنابر اين، او را زندانى كن تا بيعت كند وگرنه گردنش
را بزن.»