نام کتاب : زندگانی امام حسین نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 86
آرام
نگرفت. علاوه بر فرماندهى و به اهتزاز در آوردن پرچم، گاه در ميدان جنگ شركت
مىكرد و بر دشمن مىتاخت.
تنى چند
از نيروهايش در حلقه محاصره دشمن قرار گرفتند. «عباس (ع)» از سوى برادر مأمور شد
كه آنان را نجات دهد. وى، بىدرنگ به سوى ميدان شتافت و پس از شكستن حلقه محاصره،
آنان را- كه همگى مجروح شده بودند- نجات داد. [1]
«اباالفضل»
پس از مشاهده تنهايى امام (ع) از آن بزرگوار اجازه ميدان خواست.
امام (ع)
از او خواست براى تشنه كامان حرم آبى بياورد. «عباس» مشك را برداشت و به سوى
«فرات» روان گرديد. چهارهزار نيروى دشمن او را احاطه كردند؛ ولى وى، چون شير غرّان
صفهاى آنان را شكافت و وارد «شَطّ» شد. مشكش را پر كرد و بازگشت.
يزيديان
راه را بر او بستند. «عباس» به نبرد پرداخت. عدّه زيادى را كشت و راه را باز كرد.
دشمن كه
از نبرد رو در رو با فرزند على (ع) احساس عجز مىكرد، ناچار به فكر كمين افتاد.
درنخستين كمين دست راست و در كمين ديگر دست چپش را قطع كردند.
كمانداران
نيز از هرسو او را هدف تيرهاى خود قرار دادند وباضربهاى كه بر تارك مقدّسش اصابت
كرد از اسب بر زمين افتاد و به شهادت رسيد. [2]
شهادت سالار شهيدان
امام
حسين (ع) با آخرين شهيد در رزمگاهش وداع كرد و با دلى افسرده، كمرى شكسته وچشمانى
گريان به خيمهگاه باز گشت، ديد «شمر» خود را براى حمله به خيمههاآماده مىكند. [3]
فرياد برآورد:
«آيا
كسى هست كه از حرم رسول خدا (ص) دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست كه درباره ما از خدا
بترسد؟ آيا فرياد رسى هست كه به واسطه پاسخگويى به فرياد استغاثه ما به خدا
اميدوار باشد؟» [4]
[1] - الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 74 و مقتل الحسين،
مقرّم، ص 295