نام کتاب : زندگانی امام رضا نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 148
گفت:
شنيدهام كه مردم مىگويند بيعت حضرت رضا (ع) به ولايتعهدى ناشى از تدبير فضلبن
سهل است؟ گفتم: آرى، مردم چنين مىگويند. مأمون با ناراحتى گفت:
واى بر
تو اى ريّان! آيا كسى جرأت دارد به خليفهاى كه تمام مردم و سردارانش در فرمان او
هستند و امر حكومتش تثبيت شده است، بگويد: چنين حكومتى را به ديگرى بسپار؟ آيا از
نظر عقل، چنين چيزى رواست؟ ... سوگند به خدا، مطلب چنين نيست كه مىگويند .... [1]
تنها يك
راه باقى مىماند و آن اين كه- همانگونه كه در نامه فضل به امام (ع) اشاره رفته
است- پادشاه و وزير پس از بررسى اوضاع و ارزيابى تمامى جوانب، بطور اشتراكى
نقشهاى را از پيش ترسيم كرده و در اين سناريو، هر كدام مأمور بازى در يك نقشى شده
باشند كه در مجموع، جريان امور به سود آنان و در راستاى استوارى موقعيتشان و تثبيت
قدرتشان تمام شده باشد. هر چند فضل، بعدها دريافت كه در جريان اين طرح مشترك، جز
بازيچهاى در دست مأمون نبوده و كاملًا به دام وى افتاده است. دامى كه رهايى از آن
به آسانى برايش ممكننبود؛ از اينرو، از رفتن به بغداد بيم داشت و در پاسخ
مأمونگفت:
گناه من
نزد عباسيان و عموم مردم بزرگ است؛ زيرا آنان مرا به خاطر كشتن برادر مخلوع تو و
بيعت گرفتن براى (امام) رضا سرزنش مىكنند و من بر جان خود از سخن چينان، حسودان و
سركشان، ايمن نيستم. اجازه دهيد در خراسان به جاى شما بمانم. [2]
و هنگامى
كه با اصرار مأمون بر انجام اين سفر مواجه شد، كوشيد تا از وى اماننامهاى بگيرد.
مأمون هم كه همه مقدمات و زمينههاى قتل او را فراهم كرده بود و تا اجراى آن، زمان
چندانى نمىديد، هر چه فضل خواست و حتّى بيشتر از حدّ انتظارش نوشت و به وى داد و
سرانجام همان شد كه او طرح كرده بود.
البته از
زيركى و دورانديشى مأمون بعيد به نظر نمىرسد كه قضيّه نسبت تشيع به فضل نيز ساخته
و پرداخته او باشد كه براى بدنام كردن او و تبرئه خود در برابر عباسيان- بويژه پس
از قتل فضل- مطرح كرده باشد. [3]
[1] -
بحارالانوار، ج 49، ص 137 و عيون اخبار الرّضا (ع)، ج 2، ص 162