نام کتاب : زندگانی امام رضا نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 40
مرا كيسه
بكش. حضرت شروع كرد به كيسه كشيدن او.
امام رضا
(ع) را به آن مرد معرفى كردند. او ناراحت شده و شروع به عذر خواهى كرد، امّا امام
(ع) همچنان او را كيسه مىكشيد و دلدارى مىداد. [1]
مهمانى
به خانه امام رضا (ع) آمد. شب بود. حضرت با او به گفتگو نشسته بود كه چراغ، خراب
شد. آن مرد دست دراز كرد كه چراغ را درست كند. حضرت، مانع شد و خودش اقدام به
اصلاح چراغ نمود؛ سپس فرمود: ما قومى هستيم كه مهمان خود را به كار نمىگيريم. [2]
محمد بن
عبيداللّه قمى مىگويد:
به حضور
حضرت رضا (ع) شرفياب شدم و بسيار تشنه بودم. نخواستم از حضرت، آب طلب كنم.
خود امام
(ع) آبى طلبيد و از آن نوشيد و سپس به من داد و فرمود: اى محمّد! بنوش، كه آب خنكى
است. من هم نوشيدم. [3]
با دقت
در اين روايات، ميزان تواضع و فروتنى امام (ع) در برابر يك مسلمان، همچنين اهتمام
و احترام آن حضرت به مهمان و رفع حاجت وى حتى در فرض ابراز نكردن آن، روشن مىشود.
يسع بن
حمزه مىگويد:
در مجلس
امام رضا (ع) بودم و با وى صحبت مىكردم و جمع بسيارى گردآمده بودند و از حلال و
حرام از او مىپرسيدند.
مرد بلند
قد و گندمگونى وارد شد، سلام داد و (خطاب به امام (ع)) گفت: من از دوستان شما اهل
بيت هستم. هم اكنون از سفر مكه بازمىگردم و پولم را گم كردهام. چنانچه به من كمك
كنيد پس از بازگشت به وطنم آن را از جانب شما صدقه خواهم داد.
حضرت
فرمود بنشين. بيشتر مردم رفتند و من و دو نفر ديگر مانده بوديم و آن مرد.
امام (ع)
رخصت خواست و به اندرون رفت و پس از لحظاتى بازگشت و در را پيش كرد و