نام کتاب : زندگانی امام رضا نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 51
3- برخورد منطقى
حضرت رضا
(ع) به اقتضاى موقعيّت اجتماعى و سياسى كه برايش فراهم آمده بود، با افراد مختلف و
پيروان فرق و مذاهب گوناگون، برخورد داشت. استدلالها و برخوردهاى منطقى و اخلاقى
آن حضرت، بسيارى را به «راه» آورد و در برابر حق، قانع و خاضع ساخت. اين شيوه
اخلاقى حتّى گاهى دشمنان سرسختى چون خوارج را هم رام مىكرد. محمد بن زيد رازى
مىگويد:
در ايامى
كه مأمون حضرت رضا (ع) را به ولايتعهدى برگزيده بود در خدمت آن حضرت بودم.
مردى از
خوارج (كه مقام ولايتعهدى را منافى با شؤون امامت مىپنداشت) در حالى كه خنجرى
زهرآگين در آستين خود پنهان كرده بود وارد شد و به دوستانش گفت: به خدا سوگند پيش
اين شخص كه مدعى است فرزند پيامبر است مىروم. او اين گونه وارد بر اين طاغوت
(مأمون) شده! از او دليل كارش را خواهم پرسيد. اگر دليلى داشت كه هيچ، و گرنه (با
اين خنجر) مردم را از دست او راحت خواهم كرد.
نزد امام
(ع) آمد و اجازه خواست. امام (ع) اذن داد و فرمود: به سؤالت به اين شرط پاسخ
مىدهم كه اگر جوابم را پسنديدى و قانع شدى آنچه را كه در آستين دارى بشكنى و
دوراندازى!
مرد
خارجى، حيرت زده ماند، خنجر را بيرون آورد و شكست، آن گاه پرسيد: چرا به حكومت اين
طاغوت داخل شدهاى، در حالى كه اينان در نظر تو كافرند و تو پسر پيامبرى، چه چيز
تو را به اين كار واداشته است؟
امام رضا
(ع) فرمود: آيا به نظر تو اينان كافرترند يا عزيز مصر و اهل كشور او؟ مگر نه اين
است كه اينان خود راموحد مىشمارند، ولى حكّاممصر، نهيكتاپرست بودند و نه
خداشناس؟!
يوسف،
پسر يعقوب (ع)، پيامبر و پسر پيامبر بود كه به عزيز مصر گفت: مرا مسؤول خزائن
مملكت قرار بده كه من (در حفظ اموال و مصارف آن) دانا و بصيرم و با فرعونها نشست و
برخاست داشت؛ در حالى كه من يكى از اولاد پيامبرم (نه پيامبر) و مأمون هم مرا بر
اين كار، اجبار و اكراه كرده است. چرا بر من خشم مىگيرى و اين را زشت مىشمارى؟
نام کتاب : زندگانی امام رضا نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 51