responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : زندگی امام سجاد نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 43

سفر مهم به كار مى‌برد.

زهرى در يك شب سرد بارانى امام (ع) را ديد كه انبان آرد بر پشت خود حمل مى‌كند. پرسيد:

«اى پسر رسول خدا اين چيست؟

امام: مى‌خواهم سفرى بروم و براى آن سفر توشه تهيه مى‌بينم.

زهرى: اجازه بدهيد خدمتكار من آن را برايتان بياورد.»

امام قبول نكرد.

«زهرى: اجازه بدهيد من آن را بياورم چون شأن شما را بالاتر از آن مى‌بينم.

امام: ولى من شأن خود را از حمل بارى كه در سفر از هلاك نجاتم دهد و ورودم به مقصد را نيكو گرداند، برتر نمى‌دانم. از تو مى‌خواهم به حق خدا كه دنبال كار خود بروى و مرا رها كنى.»

بعد از چند روز، زهرى از امام پرسيد:

«زهرى: از آن سفرى كه مى‌فرمودى اثرى نمى‌بينم.

امام: آرى اى زهرى و لكن آن طور كه گمان كردى نيست. منظور من سفر آخرت بود و براى آن آماده مى‌شوم و آمادگى براى آن سفر فقط در دورى از حرامها و بذل نهايت كوشش در راه خير است.» «1»

وقتى نيازمندى به آن حضرت عرض حاجت مى‌كرد، مى‌فرمود:

«آفرين به كسى كه توشه آخرت مرا حمل مى‌كند.» «2»

انفاقهاى شبانه و پنهانى آن بزرگوار داستان مفصلى دارد و در اهميت آن همين بس كه وقتى آن بزرگوار از دنيا رفت مستمرّى خانواده‌هاى بسيارى قطع شد و آن وقت بود كه فهميدند آن كه نيمه‌هاى شب غذا برايشان مى‌آورد، امام سجاد (ع) بود. «3»

نام کتاب : زندگی امام سجاد نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 43
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست