نام کتاب : زندگی امام سجاد نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 71
حال خواب مىگيرد.
«پسر مرجانه» از پاسخ امام سجّاد (ع) بيشتر خشمگين شد
و فرياد بر آورد:
«آنقدر جرى هستى كه پاسخ مرا بدهى؟! او را ببريد و گردن
بزنيد!»
امام (ع) فرمود:
«مرا از كشتن مىترسانى؟! مگر نمىدانى كه كشته شدن،
خوى ما و شهادت، مايه سربلندى و كرامت ماست».
«زينب (ع)»؛ موقعيت را خطرناك و فرزند برادر را در معرض
خطر ديد. بىدرنگ از جا برخاست و دست در گردن امام (ع) انداخت و خطاب به «ابن زياد»
گفت:
«اى پسر زياد! اين همه خون از ماريختى بس نيست؟! سوگند
به خدا، از او جدا نخواهم شد تا مرا هم با او بكشى!»
«ابن زياد» با شنيدن سخنان جدى «زينب (ع)» از كشتن امام
(ع) صرف نظر كرد و دستور داد آنان رابه زندان افكنند. «1»
در مسجد
«عبيد الله» كه در جبهه رويارويى با پيام رسانان «عاشورا»
شكست خورده بود، تصميم گرفت به مسجد برود و ضمن خطابهاى پيروزى خود را به رخ مردم
بكشد و در غياب بازماندگان حادثه «كربلا» عقده حقارتش را بگشايد؛ از اين رو، برفراز
منبر برآمد و گفت:
«سپاس خداى راكه حق و اهل آن را آشكار و اميرالمؤمنين
(يزيد) و پيروان او را يارى كرد و دروغگو، فرزند دروغگو را كشت.»
سخن كه به اينجا رسيد، «عبد الله بن عَفيف»، يكى از بزرگان
شيعه و زهّاد كوفه
نام کتاب : زندگی امام سجاد نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 71