پدرم
موسى بن جعفر براى من نقل كرد كه از پدرش جعفر بن محمّد شنيده است كه مىفرمود:
خدا رحمت كند عمويم زيد را، او به «الرّضا من آل محمد» دعوت كرد و چنانچه پيروز
مىشد به وعده خود وفا مىكرد. او درباره قيامش با من مشورت كرد.
من به او
گفتم: عمو جان! اگر بدين خشنودى كه همان كشته شده و به دار آويخته «كُناسَه» [2]
باشى، مانعى ندارد و راهت همين است. هنگامى كه زيد از نزد حضرتش رفت امام فرمود:
واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و به يارىاش نشتابد.
* گروهى
از شيعيان پيش از قيام زيد به محضر امام صادق (ع) شرفياب شده نظر آن حضرت را
درباره بيعت با زيد جويا شدند. امام (ع) فرمود: با وى بيعت كنيد. [3]
*
فُضَيْل مىگويد: پس از شهادت زيد به مدينه رفته به حضور امام صادق (ع) رسيدم.
با خود
گفتم از جريان شهادت زيد چيزى نگويم، مبادا امام (ع) ناراحت شود. امام (ع) خود
آغاز به سخن كرد و پرسيد: اى فضيل! عمويم چه مىكرد؟ اشك در چشمم حلقه زد و بى
اختيار گريستم. امام فرمود: او را كشتند؟ عرض كردم: آرى به خدا سوگند، او را
كشتند. فرمود: آيا پس از كشتن به دارش آويختند؟ گفتم: آرى. قطرات اشك همچون
دانههاى مرواريد بر گونههاى مباركش جارى شد. سپس فرمود: اى فضيل! آيا تو هم در
ركاب عمويم با شاميان جنگيدى؟ گفتم: آرى. پرسيد: چند نفر از نيروهاى دشمن را كشتى؟
گفتم: شش نفر را. فرمود: نكند در ريختن خون آنان ترديد دارى؟ عرض كردم:
اگر
ترديد داشتم آنان را نمىكشتم. امام چنين دعا كرد: