نام کتاب : زندگانی امام صادق نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 47
من خدمت
امام صادق (ع) شرفياب شدم و اراده كردم نظر آن حضرت را در باره جابر بپرسم. امام
(ع) آغاز به سخن كرد و فرمود: خداوند جابربن يزيد جعفى را رحمت كند؛ او در باره ما
به حقيقت سخن مىگفت. [1]
ديگر كرامتها
از امام
صادق (ع) بجز آنچه بر شمرديم- كرامتهاى ديگرى نيز ثبت شده است، ازجمله:
جميل
مىگويد:
نزد امام
صادق (ع) بودم كه زنى وارد شد و ياد آور شد فرزندش را كه مرده و ملحفه اى روى آن
كشيده بوده، ترك كرده است. امام (ع) به وى فرمود: شايد نمرده باشد، بر خيز و به
خانه ات باز گرد، غسل كن، دو ركعت نماز بخوان و چنين دعا كن: «يا مَنْ وَهَبَهُ لى
وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً جَدِّدَ هِبَتَهُ لى» اى كسى كه او را به من بخشيدهاى در
حالى كه نيستى محض بود، هماكنون دوباره او را به من ببخش! سپس او را تكان بده و
كسى را از اين جريان مطّلع نساز. راوى مىگويد: آن زن چنين كرد، فرزندش زنده شد و
گريست. [2]
ابوبصير.
يكى از ياران امام صادق (ع) كه نابينا بود مىگويد:
(با
دست) در جستجوى بدن مبارك امام صادق (ع) و شانههاى آن حضرت بودم.
امام (ع)
فرمود: اى ابومحمّد، آيا دوست دارى مرا ببينى؟ عرض كردم: بلى فدايت شوم. سپس دست
مباركش را بر چشمان من كشيد، بينا شدم و چهره نورانى حضرت را ديدم. امام فرمود: اى
ابومحمد؛ اگر حرفهاى مردم نبود تو را بر همين حالت بينايى رها مىكردم؛ ولى چه كنم
كه امكان آن نيست؛ سپس دوباره دست بر چشمانم كشيد و من به حال نخستين بازگشتم. [3]
يكى از
ياران امام (ع) مالى نزد آن حضرت برد، ليكن به چشمش زياد آمد. چون