نام کتاب : زندگانی امام صادق نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 67
داشتم.
در حالى كه عرق از سرتاسر وجودم مىريخت پدرم مرا ديد و فرمود؛ جعفر، فرزندم!
همانا خداوند وقتى بندهاى را (از نظر حسن عقايد و اخلاق و تقيّد به شرايط صحيح
اعمال همچون تقوا و ...) دوست داشتهباشداو را وارد بهشت مىكند واز وى به عمل
اندك نيز خشنوداست.
تلاش و
كوشش فوق العاده پيشواى ششم در عبادت و بندگى خدا و تهذيب و تزكيه نفس، پيش از
عهدهدارى امامت، او را به مقام قرب و رضوان الهى نائل ساخت، چندانكه در پرتو اين
مقام والا، در اين دوره نيز كراماتى از آن حضرت صادر شد. ليث بن سعد خزاعى از
فقهاى اهل سنّت نقل مىكند:
در سال
113 ه. ق حج گزاردم. پس از اقامه نماز عصر، بر فراز كوه ابوقبيس رفتم.
مردى را
ديدم كه نشسته و مشغول دعاست. آنقدر ذكر: «يا ربّ، يا ربّ» گفت تا نفسش قطع شد،
سپس آنقدر ذكر: «يا حَىّ، يا حَىّ، يا حَىّ» گفت تا نفسش بند آمد.
سپس عرضه
داشت: خداوندا! من انگور مىخواهم، مرا اطعام كن! و بُرْدهايم [1] كهنه شده، مرا
بپوشان!.
هنوز
دعاى او تمام نشده بود كه به نزد وى سبدى پر از انگور ديدم، در حالى كه فصل انگور
نبود، و دو قواره برد نيز در پيش رويش ديدم كه تا كنون نظير آنها را نديده بودم.
او چون
خواست انگورها را تناول كند، گفتم: من هم شريك توام. چون وقتى شما دعا مىكرديد من
«آمين» مىگفتم. فرمود: بخور ولى پنهان مكن و ذخيره هم منما ... او يكى از دو برد
را به عنوان «ازار» بر كمر بست و ديگرى را به عنوان «رداء» بر دوش انداخت، سپس
لباسهاى كهنه را برداشت و از كوه فرود آمد.
در اين
هنگام، مردى بر سر راه، خطاب به او گفت: اى فرزند رسول خدا، مرا بپوشان؟
آن مرد
هر دو برد را به وى بخشيد. من به او گفتم: اين مرد كيست؟ گفت: جعفر صادق. [2]
[1] -
برد نوعى پارچه و لباس خط دار است (القاموس المحيط، ج 1، ص 286)
[2] - ر.
ك: الامام الصادق، مظفر، ص 250 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 232 و كشف الغمه، ج
2، ص 160 با اندكى اختلاف
نام کتاب : زندگانی امام صادق نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 67