responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 173

ذيل، گواه روشنى بر اين مطلب است:

«صفر بن ابى دُلَف كرخى» مى‌گويد: زمانى كه متوكّل امام هادى عليه السلام را به سامّرا احضار كرد، من نيز به آنجا رفتم تا از وضعيّت حضرت خبرى به دست آورم. وقتى وارد شدم، «زُرّاقى»، دربان متوكّل پرسيد:

- چه خبر اى صقر؟

- خير و سلامتى.

- بنشين!

در اين هنگام، حوادث گذشته و جرياناتى كه در آينده ممكن است رخ دهد در نظرم مجسّم شد و به پيامدهاى اين اقدام مى‌انديشيدم و با خود گفتم در آمدن به اين جا دچار اشتباه شده‌ام. در اين انديشه بودم كه دربان به حاظران اشاره كرد كه از اتاق بيرون روند؛ سپس رو به من كرد و گفت:

- كارت چيست و براى چه منظورى بدين جا آمده‌اى؟

- براى امر خيرى.

- شايد جوياى احوال سرورت هستى؟

- مگر سرور من كيست؟ سرور من اميرالمؤمنين- متوكّل- است.

- ساكت باش! منظور من، مولاى واقعى توست! عقيده‌ات رااز من مپوشان؛ زيرا من نيز همكيش تو هستم. در اين وقت، خدا را سپاس گفتم. آنگاه وارد اتاق امام عليه السلام شدم. آن حضرت بر حصيرى نشسته و در پيش رويش قبر حفر شده و آماده‌اى است.

سلام دادم. پاسخ داد و فرمود بنشين! سپس پرسيد براى چه آمده‌اى؟ گفتم: براى خبرگيرى و احوالپرسسى شما. در اين لحظه چشمم به قبر افتاد و گريستم.

امام عليه السلام رو به من كرد فرمود: «گريه نكن! در وضع فعلى به من آسيبى نخواهد رسيد.» من خداى راسپاس گفتم.

«صقر» پس از حصول اطمينان از سلامتى امام عليه السلام از آن حضرت از معناى حديثى از كه‌

نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 173
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست