responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 186

روز كه بر زندگى پيشواى شيعيان مى‌گذشت، ابعاد وجودى و چهره الهى و ملكوتى آن گرامى در ميان مردم و حتّى درباريان، تجلّى بيشترى مى‌نمود، و همين امر، خشم و كينه متوكّل را نسبت به آن حضرت افزونتر مى‌كرد؛ بگونه‌اى كه وجود امام عليه السلام براى وى غير قابل تحمّل شد و تصميم به قتل او گرفت.

«ابن اورمه» مى‌گويد: در روزگار متوكّل به سامّرا رفته و بر «سعيد حاجب» وارد شدم؛ و در اين وقتى بود كه متوكّل، ابوالحسن عليه السلام را به او سپرده بود تا او را بكشد.

سعيد رو به من كرد و (از روى تمسخر و استهزا) گفت:

- آيا دوست دارى خداى خود را ببينى؟

- سبحان اللَّه! خدا كه با چشم ديده نمى‌شود.

- منظورم كسى است كه شما او را امام مى‌دانيد.

- بى ميل نيستم.

- من، مأموريت يافته‌ام او را بكشم و فردا اين كار را خواهم كرد، و هم اكنون صاحب البرى (پستچى) آنجاست؛ وقتى بيرون آمد نزد او برو!

وقتى پستچى بيرون آمد، وارد اتاقى شدم كه امام عليه السلام زندانى بود. ديدم قبرى در پيش روى حضرت كنده شده است. سلام كردم و سخت گريستم.

امام عليه السلام از علّت گريه‌ام پرسيد. عرض كردم: براى آنچه مى‌بينم. فرمود: «نگران مباش! آنان به مقصودشان نخواهند رسيد؛ دو روز بيشتر طول نمى‌كشد كه خداوند خون او، و يارانش را كه ديدى خواهد ريخت.» سوگند به خدا، دو روز بعد متوكّل كشته شد. [1] بر اساس نقل ديگرى، متوكّل در پى دريافت گزارشهاى ناراحت كننده‌اى از امام هادى عليه السلام تصميم بر قتل گرفت و با ناراحتى فرياد مى‌كشيد: سوگند به خدا، اين ... را كه به دروغ ادّعا مى‌كند و رخنه در دولت ما افكنده است، خواهد كشت.

سپس چهار نفر از جلّادان نفهم خود را مأمور اين كار كرد؛ به دست هر كدام شمشيرى‌


[1] - بحارالانوار، ج 50، ص 195

نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 186
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست