* مردى وحشت زده و در حالى كه بر خود مىلرزيد بر امام
هادى عليه السلام وارد شد و گفت:
فرزندم به جرم دوستى شما دستگير شده و همين امشب او را
مىكشند. امام عليه السلام با خونسردى فرمود: «بيمناك مباش! فرزندت فردا خواهد آمد».
با دعاى امام عليه السلام و امدادهاى الهى، روز بعد فرزندش
آزاد شد و نزد او بازگشت. [2]
* «ايوب بن نوح» مىگويد: به امام هادى عليه السلام نوشتم:
حعفر بن عبدالواحد قاضى متعرّض من شده و مرا در كوفه آزار مىدهد امام عليه السلام
در پاسخ نوشت: «تا دو ماه ديگر از شرّ او رها مىشوى.» وى پس از دو ماه از مقام خود
عزل شد و من از شرّش راحت شدم. [3]
* «يسع بن حمزه قمّى» مىگويد: «عمر بن مسعده» وزير معتصم
نسبت به من بسيار بد، رفتار كرد؛ چندان كه بر جان خود از او بيمناك شدم. طىّ نامهاى
به امام هادى عليه السلام از او و رفتار ناشايستش شكايت كردم. امام عليه السلام در
پاسخ نوشت:
هيچ ترس و بيمى از او نداشته باش، خداوند را با اين كلمات
بخوان، به زودى تو را از آن گرفتارى رهايى مىبخشد. زيرا خاندان پيامبر صلى الله عليه
و آله به گاه بروز گرفتارى و رويارويى با دشمنان و به هنگام ترس از فقر و دلتنگى، خدا
را با اين كلمات مىخواندند.
به دستور امام عليه السلام عمل كردم. هنوز پاسى از روز
نگذشته بود كه پيك وزير رسيد و مرا نزد او برد. وقتى نگاه «عمر بن مسعده» به من افتاد
لبخند زد و دستور دادغل و زنجير را از دست و پاى من باز كردند و پس از تجليل و عذر
خواهى از من، مرا به سرزمينى كه در آنجا حكومت مىكردم بازگرداند و حتّى بر قلمرو حكومتىام
افزود. [4]
[1] - بحارالانوار، ج 50، ص 175؛ نورالابصار، ص 181؛ الفصول
المهمّة، ص 278 (به اختصار)