نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 43
جنيدى ماهيانهاى از بيتالمال تعيين كرد و هر چه مىخواست
به وى داد و افزود خليفه چنين مأموريتى را به او واگذار كرده است، و دستور داد از آمدن
شيعيان نزد امام عليه السلام و ارتباط با آن حضرت جلوگيرى كند.
جنيدى از آن تاريخ در محل اقامت امام عليه السلام در «صريا»
حضور يافت و به گمان خود به آموزش آن حضرت پرداخت و پيوسته ملازم او بود. و چون شب
فرا مىرسيد همه درها را قفل مىكرد و كليدها را بر مىداشت.
مدتى بدين منوال گذشت. در اين مدّت ارتباط شيعيان با امام
عليه السلام قطع شد و آن حضرت در محدوديّت و انزواى كامل قرار گرفت. تا آنكه روز جمعهاى
محمّد بن سعيد- راوى داستان- جنيدى را ديد و از او پرسيد: «حال اين كودك كه تو تربيتش
مىكنى چگونه است؟»
جنيدى با ناراحتى و پرخاش به او گفت: آيا تو، به او مىگويى
كودك!؟ چرا نمىگويى بزرگسال هاشمى! تو را به خدا سوگند مىدهم بگو، ببينم آيا در مدينه
كسى را در علم و ادب داناتر از من سراغ دارى؟
- نه.
- به خدا سوگند، من سخنى در ادبيّات مىگويم و تصوّر مىكنم
كه تنها من به آن مطلب رسيدهام؛ ليكن آن كودك بابها و بخشهاى جديدى را مطرح مىكند
كه من از او استفاده مىكنم؛ امّا مردم بر اين گمانند كه من آموزگار او هستم، در حالى
كه- به خدا سوگند- من از او دانش مىآموزم.
چند روزى گذشت. محمّد بن سعيد بار ديگر با جنيدى ديدار
كرد و از او حال و وضع امام هادى عليه السلام را جويا شد و پرسيد: حال آن نوجوان هاشمى
چگونه است؟
جنيدى اعتراض كرد و گفت: اين سخن را رها كن، به خدا سوگند
او بهترين فرد روى زمين و برترين آفريدهاى است كه خدا آفريده است. گاهى او در صدد
بر مىآيد وارد اتاق شود، من به او مىگويم: تا سورهاى از قرآن را بخواند.
نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 43